عجیب دلتنگ شدم ... 

 

پاییز ۸۱ بود و راهرو دانشکده و اصرار دو سمیه ها که اسم بنویس ...

 

خودشون که تازه از عمره دانشجویی بازگشته بودند پاپیچم شدند که برو ... 

 

یکماه بودکه ازدواج کرده بودم می دونستم طاقت نخواهد آورد اما دل به 

 

دریا زدم  ...

 

 اینکه اسمم در اومد یا نه بماند... 

 

اما اون که باید رضایت می داد نداد ... نه اینکه رضایت نده مظلومانه نگاهم 

 

 کرد و پرسید بی من میری ؟ پام سست شد ...موندم... 

 

موندوموندوموند تا چندسال بعد که عزمم رو جزم کردم هرسه باهم بریم 

 

انروزها مقدار خیلی کمی کم داشتم برای ثبت نام ... 

 

همون موقع بیشتر از نیازم ... خیلی بیشتر... به دستم رسید اما بازهم نشد 

 

قرار شد کل مبلغ رو همگی به مادرهمسرم بدیم و بازهم نشد برای رفتن 

 

و این آخرین فرصت بود ... 

 

اما دلم عجیب گرفته ... از دیشب تا حالا ! 

 

 

 

 

  

 

 حواترین : 

وقتی در خونه ای رو میزنی محاله صاحبخانه در رو باز نکنه 

نمیدونم حکمتش چیه که دوبار دروباز نکرد !!!

 

 

 

  

  

 

 

من... حواتر از حوا 

 

از در که تو می آید همه کمی خودشان را جمع و جور می کنند 

 

شاید بخاطر رییس بودنش یا بخاطر سابقه اش و یا نه شاید هم بخاطر 

 

موی سپیدش ...  

 

بهرحال سکوت می کنند ... 

 

نگاه پرنخوتش را که روی تک تک ما می اندازد حسی درون مان قلیان 

 

می کند... حسی مانند نفرت ! 

 

ایرادهای بنی اسرائیلی اش که گویی مارا احمقانی لایق واژه حیف نون 

 

فرض کرده نفرت را بیشتر دامن می زند  

 

هنوز خاطره تلخ چندماه پیشش یادمان نرفته که این حرکتش زخممان را 

 

 تازه تر می کند گویی یادمان میرود کیست ... 

 

عکسهایم راروی زمین پخش کرده ام روی زمین که نه روی شال سیاهی 

 

 که نستعلیق سپیدش خودنمایی می کند با تکبر می ایستد نگاهش می کنم 

 

هرچند دلم نمی خواهد ... 

 

استادم که چندین جلسه باهم سپری کرده ایم به دادم می رسد گویی اوهم  

 

برق غرور را از نگاه پیرمرد خوانده ... غرور که نه خرد کرد ما ! 

 

توضیح می دهد که این خانم یعنی من همیشه طی دوره فعال بوده و  

 

کارهایش را به خوبی انجام داده ...یک لحظه دلم خواست محرم و 

 

نامحرم سرم نشود !!! 

 

آرام گرفتم از حرف استادم ... 

 

اما نگاه تمسخرآمیز پیرمرد بغض ۵ ماه پیش را زنده کرد 

 

پیرمرد با همان نگاه که دلم می خواست نبینمش پرسید :  

 

مگه جای عکس روی زمینه ؟ 

 

لبخندی زورکی چاشنی زخم زبانم کردم ... گفتم آقای خ واقعا بگم ؟ 

 

گفت بگو  

 

گفتم ترم پیش از دیوار دریغ کردید دعوا راه افتاد کاسه کوزه ها رو به  

 

سرهنرجوشکستید گفتم این ترم دیوار نمی خوام همین تکه از زمین خدا 

 

 مارا بس 

 

تمسخر از چشمان پیرمرد پرید درست وقتیکه تمام هنرجویان ترم پیش برایم 

 

دست زدند .... قهر کردو رفت... 

 

به استادم نگاه کردم و می خندید آرام و بعد گفت : من که دعوتش نکردم  

 

خودش خودشو بازی داد   

 

من هم می خندم و می پرسم نمره ؟ می گوید نمره تو محفوظه   

 

ماجرا این بود اما حرف من تازه شروع شد ... 

 

آدم نسبتا سنتی هستم اما دوره دیگر دوره موی سپیدنیست اینروزها 

 

احترام متقابل درروابط شرط شده ... یعنی اگر احترام می خواهی 

 

 احترام بگذار ... دیگر فکر نکن چون سن و سالی داری حق توهین 

 

 هم داری ... تمسخر کنی تمسخر می شوی این دیگر زاییده فکر ما نیست 

 

الزام دوره ماست !! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حواترین : قصد نداشتم پیرمرد رو ناراحت کنم اما گاهی گفتنی ها راباید گفت!!!

 

 

 

 

من ...حواتر از حوا 

 

 

  

 

مرتبط با موتلفه وبلاگی

 

باور نمی کردم جدی باشد اما بود ...

 

حرکتی که از سوی نئو شروع شد را عرض می کنم 

 

اینکه چرا شروع شد و از سوی چه کسی مقصودم را به بیراهه می برد 

 

جالب بود که شروع شد ! 

 

اما بعدها حرکات جالب تری هم دیدیم ... 

 

توهین فحاشی یا نه جالب تر از آن کامنت گذاشتن به جای همدیگر !!! 

 

تقصیر ما نیست  

 

تقصیر آن تکنولوژی بود که بی فرهنگ سازی آمد... یا نه آن جهش که 

 

به یکباره در دسترس کودکانی قرار گرفت که از یک کودک همه چیزش را 

 

 داشتند غیر از شناسنامه و قد ! 

 

 و جالب تر اینکه هر چه اندیشیدیم نفهمیدیم رابطه مان را با جناح ساندیسی 

 

این روزها بد متهممان می کنند به مصرف ساندیس ! 

 

این دیگر برایمان یاللعجب داشت ...

 

بهرحال ما که می بینیم به دوستان هم فکرمان فحاشی شده مکدر می شویم 

 

خواستیم اعلام کنیم کامنت های بی نام و با مضامین هتاکانه را تایید نخواهیم 

 

 کرد تاخاطر خود ودوستانمان مکدر نگردد !  

 

باشد که همگی رستگار شویم برویم پی کارمان ...

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

وقتی برات شمشیر رو از رو می بندن مطمئن باش براشون خطر بودی وگرنه یه 

بنده  خدایی ! هست هی میگه مارو خواستن بکشن ماروخواستن تکه تکه ترور  

کنن اما ماکه چیزی نمی بینیم ...پس بدون اگر هدف ترور شخصیت قرار گرفتی 

حتما مهم بودی !!!

 

 

 

 

 

 

 

من ...حواتر از حوا