امروز سی و یک ساله شدم ... 

 

اولین فرزند خانواده ام بودم

  

اسمم رو تو بیمارستان انتخاب کردن ... 

 

درست اون موقع که عمه بزرگم با یه دسته گل مریم اومد به ملاقات مادرم ... 

  

اسمم شد مریم  

 

روزی که به دنیا اومدم عید قربان بود و من شدم حاجیه خانم بی مکه رفتن 

  

بچه که بودم همه می گفتن اونایی که روز عید قربان دنیا میان خوشبخت می شن  

 

من وظیفه خودم می دونستم که خوشبخت باشم 

 

الان هم با افتخار می گم ... خوشبختم ! 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : ممنون از اون دوستای خوبی که تو پست پایین تبریک گفتن و ممنون از عزیزانی که با اس ام اس شرمنده ام کردن

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواترازحوا

 

 

طرف فقط یک جمله گفته بود ... 

 

- واه فلانی الکی الکی پسر دار شد  

 

(منظورش از فلانی خاله من بود و البته بعدها هم همان فرد مذکوراین 

 

 جمله را برای خود من بکار برد البته کمی سخیف تر ) 

 

دخترش که ازدواج کرد با هزار دارو و درمان باردار شد ... 

 

الان که هفت ماهه است پزشکان دستور بستری داده اند چون دچار فشار خون 

 

بالا و مسمومیت بارداری شده ! 

 

دختر دوران سختی را گذرانده و می گذراند... 

 

تازه ... 

 

مسافر در راهش هم دختراست !!! 

 

شاید طرف حالا خوب بفهمد که این لطف خداست و الکی نیست ! 

 

 

 

 

 

 حواترین :  

جنسیت یه بچه هیچوقت برام مهم نیست  اما برای اون طرفی که این جمله رو گفته خیلی مهم بود که نوه اش پسر باشه که نشد ! 

 

مراقب حتی یک جمله خودمون هم باشیم ... شاید تاوان سنگینی داشته باشه !

 

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواترازحوا


آبان سال گذشته بود ...


در همین وبلاگ نوشتم ...


اینجا  را می گویم !


 بلاخره بعد از دوبار تلاش نافرجام ، امروز ، دعوت شدیم .


سالهای زیادی را باید به انتظار رسیدن نوبت مان بمانیم ...


مهم نیست ، مهم این است که بلاخره دعوت شدیم 







حواترین : وقتی تو آبان ماه اون پست رو نوشتم هرگزتصور نمی کردم سال بعدش دوسفر درپیش داشته باشم یکیش رو الان گفتم اون یکی باشه دم دمه رفتن ...







من ...حواترازحوا


 

گاهی آینده یه اتفاقی اونقدر واضح جلوی چشمته که تعجب می کنی چطور 

 

 یه عده اونو نمی بینن ! 

 

گاهی مدام یه حرف میاد تا پشت لبهات اما به زور قورتش می دی تا مبادا حرفی 

 

بزنی . تا مبادا تو رو دشمن خودشون بدونن !!! 

 

 

یکی از اقوام همسرم داره قاچاقی میره خارج از کشور اونم با شوهر و بچه 

 

هفت ساله اش !!! دلم خیلی شور میزنه و براشون نگرانم اما ... به گوشم  

 

رسیده که هرکی می خواد به اونها تذکری چیزی بده طرف رو دشمن و حسود 

 

خودشون تلقی می کنن و خلاصه ادامه قضایا ! 

 

 

ساناز رو که یادتون هست ؟ دختر عمه ام که پارسال ازش می نوشتم؟ 

 

همون که همسن من بود و پاییز پارسال با ماشینش رفت زیر تریلی؟ 

 

یادمه که وقتی  ازدواج کردم خیلی اتفاقی فهمیدیم که پدرشوهر ساناز با مرحوم 

 

پدرشوهر من یک جا کار می کردن ... 

 

اون موقع همسرم چیزی نگفت اما چند سال بعد که ساناز جدا شد همسرم گفت  

 

خوب شد که جدا شدند اینا خانواده خوبی نبودن پدرشوهره دزد بوده !!!! 

 

 

چند وقت پیش یه بنده خدا که چه عرض کنم بنده شیطانی به یک عنوانی 

 

یک مقدارپول از ما گرفت و دِ برو که رفتی !!! 

 

بعد که این اتفاق افتاد چند نفری گفتن این بلا رو سر ما هم آورده بود ما  

 

می خواستیم بگیم اما گفتیم آبروش میره خب بابا پول ما بره عیب نداره؟ 

 

ما که نمی دونستیم شما که می دونستین چرا نشستین کار از کار بگذره ؟  

 

 

اینا رو گفتم تا بگم... 

 

نمی دونم چرا همیشه کار که از کار می گذره همه می گن ما می دونستیم  

 

خب لامصبا می دونستین چرا نگفتین؟ چرا گذاشتین تا اینجا برسه !!! 

 

اینا رو گفتم با بگم گاهی همه ما از جمله خود من از ترس برداشت بد مردم 

 

یا برخورد بد اونها یا چه می دونم حفظ آبرو برای کسی که لیاقتش رو نداره 

 

حرفی رو که باید ، نمی زنیم و بعد ... 

 

 

  

 

 

 حواترین : هی تویی که تازگی برام کامنت خصوصی گذاشتی و آدرس جدیدت رو دادی به خدا می خواستم بهت بگم اما ترسیدم نمی دونم از چی اما ترسیدم می دونی که دوستت داشته و دارم اما واقعا ترسیدم !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواترازحوا