حکایت نارنج و پرتقال



در روزگاران دور، درست زمانی که اینجانب نوجوانی هفده هجده ساله


بودم ؛ روزی همسایه طبقه پایینی همراه با دخترش به منزل ما نزول اجلال


فرمود . بنده سراپا تقصیرمانند بعضی از دخترکان آن زمان در رویا و خواب


و خیال خود بوده و از هفت دولت آزاد !


مادر امر فرمود ظرفی میوه به جهت پذیرایی ازمیهمانان مهیا کرده بیاورم


من هم در همان خواب و خیال خود ظرف میوه را بردم .


چندی نگذشته بود که پدرجان نهیب زدند که هان ! این نارنج در ظرف


میوه چه می کند ؟


این جمله معانی زیادی داشت...


ازجمله چشمهایت آلبالوگیلاس می چیده دختر؟


این از دختر بزرگ کردنمان !


حواست کجا سیر می کند ؟


والی آخر !!!


همسایه طبقه پایینی هم که زنی بود به غایت حسود و بخیل به جهت


تمسخربنده با صدای بلند شروع به خندیدن و تمسخر کرد !


جوابش را گذاشتیم برای بعد یعنی سالها بعد که بابت تمام آزار و


اذیت ها و دری وری گفتن هایش  اساسی از خجالتش درآمدیم اما آن


لحظه تنها سکوت کردیم .


تنها چند دقیقه بعد ...


دخترش که دوسالی از من کوچکتر بود فرمود که این پرتقال ترش است


ونمی تواند آن را بخورد .


مادرش خواست لاپوشانی کند اما از چشمهای ریزبین من چندان دورنماند


بلی ... حضرت والا نارنج میل می فرمودند و گمان می بردند پرتقال است


به جبران خنده ی تمسخر آمیز چندلحظه قبل لبخند پت و پهنی نثار مادرو


دختر نموده ، فرمودیم : باز گلی به جمال خودمان که فرق نارنج و پرتقال


را ازروی ظاهرش متوجه نشدیم شما که ازروی مزه ی آن هم الی


ماشالله نفهمیدی نارنج است و پرتقال نیست !


گذشت تا امروز که داشتم نارنجی را آب می گرفتم و متوجه شدم


ظاهر نارنج باطن پرتقال !


یک باره یاد این خاطره افتادم !!!







حواترین : چرا هیچی شبیه خودش نیست ؟ هیچی طعم خودشو نداره حتی آدامس خرسی و کیت کت

که دوتا خوراکی مورد علاقه بچگی های منه !








من...حواترازحوا

نظرات 14 + ارسال نظر
یاس وحشی چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ http://yaasevahshi.ir

درود بسیار بانوی مهربان...
پس با این اوصاف حضرت باری تعالی نشان دادند که هیچ کار نیکویی را بی پاسخ نمی گذارند!
ادبیات نوشته خیلی شیرین بود...

به نظر من دلیل این بی مزگی ها این است که دل هایمان دیگر خوش نیست...

بهار مامان امیر چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://oribad.blogsky.com

سلام عزیزم..
بین خودمون باشه.. من هم گاهی نارنج و با پرتغال اشتباه میگیرم.
البته کار همسایه هم خوب نبوده گاهی پیش میاد آدم از این اشتباهات بکنه..

آیدین چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ http://fakhtehf60.persianblog.ir/

ای دختر نارنج و ترنج انقدر نرنج

مردی که نمی خندد پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://mardi-ke-nemikhandad.blogfa.com

همه چیز مثل خودشه اما هیچ چیز مثل قدیما نیس...

در بیکران آبی تو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ق.ظ http://davoodmoghadasi.limooblog.com/

سلام
اینکه هیچی جای خودش نیست خیلی عجیب نیست از بالا تا پایین را که بنگری این شیر تو شیری بیشتر نمایان است

فرناز شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://naghmeyeparvaz.blogsky.com

درود بر خواهر گلم...

حوری یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://afkarepichdarpich.persianblog.ir/

خوبه اینا خواستگار نبودن وگرنه الان ترشیده بودی مادرشوهرجان

خوبه خواستگارام واسه تحقیق نرفتن در خو نه اینا وگرنه الان ترشیده بودم

ته تغاری یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ

یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیمان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://fakhteh90.blogfa.com/

عجب ماجرایی.میگن کسی رو مسخره نکن سرت میاد.دنیا واقعا کوچیکه...

مریم چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام

لولو مشکی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام
بزودی می خوام یه داستان کوچولو بنویسم
ازت می خوام بخونیش
و...
دیگر هیچ

لیلا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://eshghe-zamini-k.blogfa.com/

عقلم که پاره سنگ برداشته خواهر

منم برهمین اساس ازرفت و آمدباهمسایه ها اصلا خوشم نمیاد...

لولو مشکی دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://blacklolo.blogfa.com

عرض ادب

آخرین فرصت سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ http://jazbevitamin007.blogfa.com/

سخت نگیر ...کلا جفتش انگار برات یه جوره ...خوبه همه چیزو به یه دید میبینی و فرق نمیذاری بینشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد