چندشب پیش نیمه شب از صدا پچ پچ آقای همسر و پسرک بیدارشدم


هنوز چشمهایم نیمه بسته بود که احساس کردم خورشید مستقیم به چشمهایم


می تابد و این در حالی بود که عقربه های ساعت حول و حوش 4:30 بامداد


می چرخید !!!


هوش و حواسم که سرجایش آمد تازه متوجه شدم نور چراغ خواب به طرز


حیرت آوری بیشتر از حد معمول شده ... بنابراین مثل فنر پریدم و خاموشش


کردم به محض اینکه چراغ جدیدی را روشن کردیم منفجر شد و همین طور


دو لامپ بعدی !


بعدهم که متوجه شدیم ترانس یخچال فریزرو تلوزیون هم به کل در حالت


اضطرار قرار گرفته ...


اما صبح فردا تازه متوجه عمق فاجعه شدیم !


برادران عزیز سارق شب گذشته تشریف آورده بودند بالای تیرچراغ برق و


کابل ها را مرحمت کرده می ربودند و آن میان پسر همسایه مان که در حال


بیرون رفتن از خانه بود(جهت عزیمت به شهردیگری) آنها را دیده !


سارقین عزیز دل ما هم سیم نول را ظاهرا قطع نموده بودن که اقدامشان


ناکام می ماند و کابل عزیز را روی کابل فاز انداختند ونتیجه این شد که


اکثرهمسایه ها بدبخت شدند اعم از یخچال فریز وتلوزیون و خلاصه هرچه


که به برق بود !


و تاسف قضیه اینجا بود که برادران نیروی انتظاامی تشریف آوردند و مشغول


تماشای فرار برادران سارق شدند آنهم اسلحه به کمر و دست به کمر!!!


ماکه تلفاتمان دقیقا سه عددلامپ و یک سه راهی بود اما بیچاره بقیه ...


و قسمت خنده دار اینکه دیروز ریختند روی پشت بام ها و دییش ها را


جمع کردند و خداراشکر که به کوچه ما نرسیدند چون لابد مرا هم به دلیل


اعتراض با خودشان می بردند !!!






حواترین : یکی جرم رو برای من معنی کنه !








من ... حواترازحوا




می گفت نور  soft box حالت عرفانی و بهشتی داره واگربه تنهایی و از

 

زوایای خاصی تنظیم بشه می تونه به سوژه حالت فرشته وار بده !


من اما با خودم فکر می کردم هیچ نوری حتی فلاش با قدرت300 ژول هم


نمی تواند کسی را تبدیل به فرشته کند اگر طرف ذاتش رانداشته باشد !








حواترین :

۱ - هی ...هی... یادش بخیر هااله نورر و اینا !!!

یه چی تو همین مایه ها بود دیروز !


۲ - اینی که گفتم واقعیت محض بودا یعنی سوژه اگر چهره اش معصوم

نباشه محاله بتونی این عکس رو که عرض کردم بگیری!


۳- محض خنده نوشت : داشتم با سطر مسطورتلفنی با خیال راحت حرف

می زدم سرم هم پایین بود یهو دیدم استاد اومد بالا سرم سرش رو گرفته

دم گوشی میگه فلانی خانم ، مریم خانوم کلاس داره بعدا صحبت کنید !

منو میگی نمی دونستم بخندم یا خجالت بکشم ! خیر سرم من پول داده

بودم باید دلم بسوزه اما استاد بیشتر دلش می سوخت !

بعدا هم یادم رفت دوباره بهش زنگ بزنم !


4 - عکسلاگ افتاد برای 15 اردیبهشت ... بخشید یهو سرخود تصمیم گرفتم

بجنبید تا دیر نشده









من .... حواترازحوا


نشسته بود و از خاطراتش می گفت


خاطراتی که شاید مربوط به چهل و چند سال پیش بود !


شاید که نه حتما ...


از زخم زبان خواهر شوهر و تهمت و حرفهای نابه جای اوکه می گفت


  آه می کشید . دردمندانه هم آه می کشید !!!


آخر حرفهایش هم رویش را به مادرم کرد و گفت :


دیدی خواهرشوهرم چطوری مرد؟ با چه زجری؟


مادرم آرام گفت : بله ... دنیا همینه ... به هرکی بدی کنی جز بدی


نمی بینی !


من اما خواستم بپرسم : شما که خودت زخم خورده ای چرا درست


همون حرفها وهمون حرکات خواهرشوهرت  رودرمقام خواهرشوهر


دوباره اجرا کردی ؟؟؟







حواترین :


اونی که داشت تعریف می کرد عمه ام بود فکر کنم حالا بهتر بتونید

متوجه مقصودم بشید


خواهرشوهرم عمه ام رو درست همون روزی دفن کردن که ساناز رو...

ما رفته بودیم برای مراسم ساناز که دیدیم اونم آوردن !مادرم تو غسالخانه

دیدش ... می گفت بدجور فوت کرده ... بازخم و درد و ذلیلی !


یادم باشه هر حرفی که دلم رو سوزوند حتی با دلیل هم به کسی نگم !







من ... حواترازحوا




می گویند روزی پادشاهی خوابگزار مخصوصش را خواست


وقتی خوابگزار به خدمت پادشاه رسید ، پادشاه پریشان خوابی را برایش


تعریف کرد و خواستار تعبیر آن شد . خوابگزارهم بی درنگ چنین گفت که


بلی جناب پادشاه همه اقوام شما زودترازشما خواهند مرد .


پادشاه هم در کمال قدرت و صلابت دستور قتل این مفلوک را می دهد


چون پادشاه است و اگر به مذاقش خوش نیاید حتما می زند پدر صاحب


طرف را در می آورد .


القصه ابن الوقتی از راه می رسد و خواستار تعبیر خواب پادشاه می شود


اطرافیان از جان حذرش می دهند ، اما کو گوش شنوا؟


این خوابگزار جدید اینطور می گوید که جناب پادشاه شما عمر طولانی


خواهید داشت و سالهای زیادی عمر خواهید کرد .


پادشاه سرخوش هم کلی از این حرف شادمان می شود و سرکیسه را


هم ایضا شل می فرماید ...


حالا این حکایت اینروزهای من شده !


مدیون من هستید اگر فکر نکنید پادشاه قصه من بودم !


چون بودم ...







حواترین : این یک اعتراف بود !







من ... حواترازحوا




جدایی نادر از سیمین را دیدیم ...


یک تصمیم جدی هم گرفتیم


تصمیم گرفتیم وقتی همه می گویند یک فیلمی خوب است ما تندی


بدو بدو نرویم سینما


چون ممکن است نظر ما با نظر خیلی ها متفاوت باشد !

















من ... حواترازحوا