از در که تو رفتیم یه لیست بلند بالا گذاشتند جلوی ما 

 

مشتاقانه و ندید بدیدانه شروع کردیم به مطالعه  ۱۶ آیتم لیست ... 

 

کمی بعد هردو با تعجب بهم خیره شدیم ... شاید هم کمی ترس  ! 

 

بعد با احتیاط قدم از قدم برداشتیم وداخل سالنی مملو از جمعیت شدیم... 

 

به سرعت نزدیک در ورودی جایی برای استقرار پیدا کردیم و مدام هم به 

 

سقف نگاهی می انداختیم تا مبادا روی سرمان خراب بشه که اگر هم بشه 

 

سریع از راه اضطراری که ذهنی برای خودمون ترسیم کرده بودیم جان به  

 

درببریم !!! 

 

به بیراهه نریم ... امروز جلسه اولیا مربیان مدرسه پسرک بود ! 

 

رییس انجمن . مدیر . معاون چنان سوزوگدازی راه انداخته بودند که ما  

 

خیال کردیم همین الان سقف روی سرمون خراب میشه یا زمین دهن باز  

 

می کنه و همه مارو می بلعه ! 

 

البته از قبل می دونستم که قراره با این صحبتها مواجه بشیم اما نمی دونستم 

 

 تا این حد اوضاع خرابه ... 

 

بودجه سه میلیونی برای اداره مدرسه اون هم برای یک سال ! 

 

این خود فاجعه اس ! 

 

اونهم برای مدرسه ای که باید لوله کشی اش عوض بشه چون تخریب شده 

 

رنگ آمیزی بشه  پرده ها و نیمکت ها تعویض بشه چون واقعا لازمه و 

 

سایر مخارج مثل پرداخت قبوض مدرسه تهیه مواد شوینده و ... 

 

بعد می گن موقع ثبت نام هیچ وجهی دریافت نمیشه ... 

 

آقا گوش هاتون رو بگیرید ... گرفتید؟ 

 

گور پدر ادم دروغگو ! 

 

وقتی مدرسه داره رو سر بچه ها خراب میشه دولت فخیمه هم که تمام 

 

سرمایه اش باید بره لبنا.ن تا اون مملکت رو سرصاحابش خراب نشه 

 

یا با ونزو.ئلا جی جی باجی بشن یا صرف سفرهای دوردنیای مارکو.پلو 

 

بشه حالا شما بگید داره هزینه کنه ؟ نه نداره دیگه ! 

 

مالیات ما باید صرف خارجی بشه بچه های ما امکانات آموزشی کافی 

 

نداشته باشن مدیر بیچاره بیاد گدایی کنه ... 

 

راستی  ... 

 

تا حالا دقت کردید ببینید چطوریه که مسجد ها هرروز مجلل تر میشن  

 

مدرسه ها خراب تر ؟؟؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

۱ - مدرسه قراره انسان تربیت کنه اما به عینه دیدم مسجد چی تربیت کرده !!! 

 

 

 

 

 

  

 

من ... حواتر از حوا 

 

 

 

سی ساله شدن یعنی ... 

 

یاد بگیری چطور موهاتو خودت رنگ کنی چون زود به زود سفید میشه 

 

یاد بگیری دیگه سربالایی خیابون رو یک نفس ندوی چون حالا دیگه 

 

 نفست میگیره 

 

یاد بگیری چیپس ممنوع...پفک ممنوع... نمک ممنوع چون حالا دیگه 

 

 فشار خونت بالاست 

 

یاد بگیری رنگ لباست دیگه قرمز و بنفش جیغ نباشه چون حالا دیگه 

 

سنی ازت گذشته ! 

 

یادبگیری نباید با صدای بلند بخندی و نباید تومهمونی اولین داوطلب  

 

حرکات موزون باشی چون از سن تو قباحت داره ! 

 

یادبگیری ... 

 

راستی شایدم یاد بگیری بیشتر به مرگ فکر کنی !!! 

 

با اینحال من فردا سی ساله میشم و بی خیال رنگ مو ونمک و لباسهایی 

 

 با رنگ های جیغ تولدم رو به خودم تبرک میگم 

 

خونه رو بوی عطر گل مریم گرفته و همین یادم میندازه هنوزم زنده ام  

 

هنوزم میشه امیدوار و شاد بود... بی خیال همه چی ... شاید !

 

راستی... فردا توی پارک بیشتر از همیشه می دوم نمی خوام فکر کنم 

 

سی سالگی یعنی نفس کم آوردن تو سربالایی خیابون !!! 

 

 

 

  

 

 

 

 حواترین :  

۱- دچار خود شیفتگی شده ایم عفو بفرمایند دوستان ! 

 ۲ - پست حزبی رو به زودی می نویسم .

 

  

  

 

 

 

من ... حواتر ز حوا 

 

 

بنا به دعوت ماهیچ ما نگاه  : 

 

حسین ... 

 

واژه ای که سالی یکبار عجیب محوش می شویم !  

 

راستی این واژه فقط ؟ خرافات ؟ دین ؟ انسان ؟ امام ؟ .... 

 

یادم نمی رود کودکی را که اگر حسی بود خالص بود... پاک بود 

 

نه دستاویز این بود و نه دستاویز آن ... 

 

تفسیرش نمی کردیم بر اساس منفعت آنروزهای کودکی هامان...  

 

امروز چه؟ 

 

برایمان همان قسمش مانده شاید هم ناروا ... نه به امام حسین ! 

 

برایمان همان قیمه نذریش مانده که یخچال هامان پرشود و دست آخر...  

 

برایمان شب زنده داریها و کارناوالهایی مانده که هرچه هستند دسته  

 

عزاداری نیستند ! 

 

برایمان نوحه های من درآوردی مانده که گاهی با وجودیکه قرار است 

 

اشک بریزی خنده ات می گیرد ... 

 

نه این قرارما نبود... 

 

سالهاست صدهاسال ... 

 

زمانی شاید به یک چشم برهم زدن  

 

واژه ای که روزی نام یک انسان بود چه آسان دراین سالیان به خرافات بدل شد 

 

دوستانی یافت و دشمنانی و چقدر همه دروغین 

 

دروغین که می گویم از نشناختنش است ... از نشناختن و گفتن ... 

 

دلم میسوزد برای آن حرم ... 

 

می روند با تحمل مشقت زیاد و تمام فکرشان سوغات است و ولیمه  

 

و گوسفند وپارچه خیر مقدم ... 

 

اما کاش بدانند حسرت ما دعای خیری است که در آن حرم نورانی برایمان 

 

سوغات بیاید ... 

 

دلم تنگ است دلم از زمانی تنگ است که به چشم خود دیدم چه دروغها که 

 

 نبستند بر نامش و چه استفاده و نا استفاده هایی نکردند از حسش !!! 

 

و گریستم آن لحظه ای که دیدم چقدر آسان می شود یک نام مقدس را ... 

 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

۱ - با عجله نوشتم نخواستم از قافله عقب بمانم ببخشید به بزرگی خود  

 و شاید دریک مجال بهتر بازهم گفتم...

  

۲ - من بعد در آخر هرپست آی پی خودم رو به استحضار دوستان  می رسونم  

ناگفته پیداست حتما دلیل خاصی داره و درخواست می کنم شما هم به این امر 

توجه بفرمایید  212.95.145.139   دوستان حتما استحضار دارید که اغلب سه رقم 

آخر آی پی متغیره ملاک رقمهای آغازین هر آی پی است !

 

 

  

 

 

من ... حواتر از حوا  

 

 

دوست ندارم پست بلند بنویسم  

 

اما 

 

هروقت هم که خواستم خلاصه بگویم خیلی ها متوجه حرفم نشدند و سوء 

 

برداشت شده وقتی هم که توضیح واضحات دادم بازهم عده ای حوصله خواندنش 

 

را نداشتند و بازهم سوء برداشت شده!!! 

 

بهرحال ما میگوییم ... 

 

آقا این روزها چه داغ شده بازار آزادی ! 

 

اگردر چندمسیر منتهی به میدان آزادی  بایستید اینقدر آزادی آزادی  

 

نمی شنوید که از گوشه و کنار ! 

 

و این واژه چه اتیکتی شده است برای روشنفکر مآبی ! 

 

اگر پای صحبت این دوستان بنشینیم براستی چیزی عایدمان نخواهد شد و تعریف 

  

روشنی از آزادی نخواهیم یافت 

 

نوجوان که بودیم سریالی پخش می شد به اسم روزگار جوانی... 

 

تیتراژ آغازین این سریال مونولوگی پخش می شد با صدای کارگردان این 

 

 مجموعه بهمراه تصویرگری که شمه ای از آن داستان را به تصویر می کشید  

 

یادم هست یکی از مونولوگها روایت کودکی بود که شاهد مشاجره زن 

 

 همسایه با همسرش بوده زن همسایه هنگام دعوا گریه می کرد و شیون که 

 

آی من طلاق می خوام کودک با دیدن این صحنه ها متوجه معنی واژه طلاق 

 

 نمی شوداما فکرمی کندلابد طلاق تحفه گرانبهایی است وروزی هنگام گریه  

 

فریاد می زند و پا به زمین می کوبد که من طلاق می خوام !!! 

 

حکایت ازادی خواهی ماست انگار ... 

 

کلمه ای شنیدیم و دنبالش هستیم بی آنکه بدانیم  ! 

 

و جالبتر در همین دنیای مجازی ... خیلی ها ادعای آزادی مطلق دارند 

 

اما به تاییدی بودن کامنت ها یا تایید نشدن بعضی کامنت ها اعتراض دارند  

 

خب صاحب وبلاگ آزادی مطلق دارد کامنت هایی را که دوست ندارد تایید  

 

نکند پس چه جای اعتراضی؟

  

عارضم خدمت دوستان که بنده با آزادی مطلق مخالفم چون رویای کودکانه ای 

 

 بیش نیست و محقق نخواهد شد جز در وسط جنگلی خالی از سکنه امادراین  

 

میان با توتالیتریسم هم مخالفم ! 

 

بهرحال معتقدم هر اصلاحی از هسته مرکزی که آغاز می شود فراگیر خواهد  

 

بود پس چه بهتر اصلاح کنیم خودمان را که مرکز جهان هستیم 

 

اینجا را بخوانید متوجه منظورمان خواهید شد !  

اینجا هم خوب حرف دلمان را زدند!

 

 

 

 

 حواترین : 

۱ - راه انداختن دارو دسته و حزب به نظر من یک نماده ... یک نماد برای جریان داشتن 

روح تفکر در هر کاری حتی وبلاگ نویسی که به نظر عده ای کاری پوچ و از سر بیکاریه 

۲ - تصمیمان را گرفتیم مرام نامه را قبول کردیم و رسما لوگو را در وبلاگمان قرار دادیم

 

 

  

 

 

 

 

 

 

من ... حواتر از حوا 

 

 

امروز باز هم یک قرار رسمی داشتیم که طبق معمول از طرف وحید  

 

(وب گپ) صورت گرفت

   

چیزی که باعث شد بخلاف عادت پیشین بدون درنظرگرفتن توالی پست بذارم 

 

مساله ای بود که از طرف من مطرح شد و به دلیل ضیق وقت امکان تبادل 

 

نظر وجودنداشت وازجاییکه وبلاگ از نظر من مکانی برای تبادل نظره  

 

 این بحث رو اینجا مطرح می کنم وامیدوارم نتیجه خوبی هم بگیریم 

 

بحث من این بود که وبلاگ مکانی هست برای عریانی آدمها برای اینکه 

 

هرچه که دوست دارند بنویسند اما این آزادی تا جایی امکانپذیر میشه که 

 

صدمه ای به فرد یا افراد دیگه ای نزنه 

 

مثال من این بود آیا هرکدام از ما به بچه خودمون اجازه میدیم از همین 

 

شیوه ما برای بیان عقایدش استفاده کنه؟ 

 

آیا به فرض ما اجازه میدیم بچه ما با شغل ما آشنا بشه؟ 

 

و اینکه تا چه حد اجازه میدیم فرزندما مسائل رو تجربه کنه ؟ 

 

صحبت من اینه که ما خواهی نخواهی الگوی بچه هامون هستیم شاید 

 

بگیم اون اجازه نداره سراغ کامپیوتر بره و هر وبلاگی رو بخونه یاسراغ 

 

تلوزیون بره و هر فیلمی رو ببینه اما واقعیت اینه که بچه های ما دردرجه 

 

 اول به ما نگاه میکنن نه وسایل ارتباط جمعی  

 

من وقتی وبلاگ می نویسم و می خونم آیا میتونم فرزندم و نهی کنم ؟ 

 

آیا میتونم علی رغم تمام فیلترهای موجود خودم هم براش فیلترهایی مطابق 

 

سلیقه ام در نظر بگیرم؟ 

 

واقعیت اینه که امروزه نه تنها ما بلکه بچه های ما مدام درحال بمباران 

 

 اطلاعات هستند و این مساله کنجکاوی اونها روبه شدت تحریک می کنه  

 

و گاها موضع مارو به حالت منفعل درمیاره 

 

عقیده من براینه که با رفتار خودم به کودکم یاد بدم چه رفتاری رو استاندارد 

 

می دونم من وبلاگ می نویسم و زمانی رو هرچند اندک به این کاراختصاص 

 

 می دم پس فرزند منهم همین کارو می کنه کمااینکه الان عکسهای منتشرشده 

 

در وبلاگها روگاها می بینه یا بعضی از مطالبی رو که به نظرم برای سنش 

 

مناسبه براش می خونم پس با این واژه بیگانه نیست 

 

یا من گاهی عکاسی می کنم مسلما بچه منهم اینکارو میکنه درسته که روی  

 

قاعده نیست چون لزومی نمی بینم که ذهنش رو با این مسائل درگیر کنم 

 

اما دوربین رومی شناسه عکس خوب رو می فهمه 

 

من دوست دارم فرزندم درس بخونه باید خودم رو وادار کنم به ادامه تحصیل 

 

بدون درنظر گرفتن موانع  بدون درنظر گرفتن سنی که کم کم دهه چهارم رو   

 

آغاز می کنه... پس پسرم هم ناخودآگاه به من نگاه میکنه   

 

مخلص کلام اینکه حرفی نزنیم که اگر فردا روز بچه ما اون حرف رو زد 

 

با پشت دست بکوبیم تو دهنش ! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

۱ - جلسه امروز بهتر از همیشه بود!

 ۲ - حزب موتلفه وبلاگی را دریابید ما که دریافتیمش شرطی داشت که با خود 

رییس درمیان گذاشتیم ایشان هم شرطی داشتند که با ما درمیان گذاشتند 

 البته در آن میان خشونت کمی بالا زد !

 

 

  

 

 

 

من ... حواتر از حوا