* وقتی باور کنیم انتها همین فرداست زندگی چقدر زیباتر می شود !


دیروز برخلاف تصورم برای مراسم خاک سپاری رفتم ...


بماند که حناق گلوم حناق تر شد بماند که مجبور شدم جایی بایستم که زمانی


زندگی منو در هم پیچید !


تمام اینها بماند ...


اما حس داشتن فرصت دوباره برای آغوش باز کردن به روی زندگی هم حس


خوبی بود


کنار قبرهای خالی که قدم بزنی به خودت بگی یکی ازاینها مال منه بازهم


می تونی ظلم کنی ؟ بدذاتی کنی؟ نامهربونی کنی؟


باز رومون میشه غر بزنیم به زندگی؟ گله کنیم ازاون و سستی خودمون رو به


پای دیگران بذاریم و مدام شکایت و شکایت اونم از یه موضع انفعالی ؟


برای یکبارهم که شده وقتی خیلی غمگین بودیم بریم کنار قبرهای خالی قدم بزنیم


تازه میفهمیم چقدر زندگی زیباست و چقدر فرصت خوب داشتیم برای فهمیدنش










حواترین :


۱ -من خوبم چون دلایل زیادی دارم برای خوب بودن احوالم

۲ - پیشنهاد می کنم یکی از قرارهای وبلاگی رو همچین جایی بذاریم تا کمی بیشتر درکنارهم فکر کنیم










من ...حواتر ز حوا




مرگ من روزی فراخواهد رسید --- روزی از این تلخ و شیرین روزها

 

 

خبرخیلی کوتاه ترازباورمابود... 

 

- ساناز مرد... 

 

- چی ؟ کی ؟ کجا؟ 

 

- تو ایر.انشهر با ماشینش رفت زیر تریلی ... 

 

- ایر.انشهر ؟ نزدیک فر.دوسی؟ 

 

- نه بابا ایر.انشهر تو سیستا.ن ! 

 

- سیستا.ن ؟ سیستا.ن چیکارداشت تهرا.ن کجا اونجا کجا؟ کیا باهاش بودن؟ 

 

- نمی دونم داریم میریم خونه عمه همه اونجان خبرش رو بهت میدم  

 

ساعتی بعد ته تغاری (خواهرم) تلفنی خبرهای عجیب تری می دهد 

 

- میگن با شوهرش بوده  

 

- با شوهرش؟ اونکه شیش ماهه طلاق گرفته حاضر نبود ریخت اون مردرو 

 

ببینه ! 

 

- نمی دونم والا !!! 

 

و ساعتی بعدتر مادرم تلفنی: 

 

- یک ماهه با رییس شرکتشون ازدواج کرده رییس شرکتشون بیست سال از  

 

خودش بزرگتره زن و بچه داره زنشم خبر نداره ساناز پسرش رو برده  

 

گذاشته خونه عمه با شوهره رفتن اما وقت تصادف ساعت چهار صبح تنها 

 

 بوده ! 

 

- تنها ؟ تو اون جاده ؟ پس شوهره کجا بوده ؟ 

 

- آب شده رفته تو زمین هیچ کس ازش خبر نداره ! 

 

و خبر به همین سادگی دنیای دیشب مرا به هم ریخت 

 

همبازی سالهای دور کودکی چقدر دنیایمان عوض شد ! تو کجا رها کردن 

 

پسرک شیرین ۸ ساله ات کجا ؟ خانه ساختن روی خرابه زندگی زن دیگری 

 

 کجا؟ تو کجا مرگ تنها در جاده های غریب کجا؟ 

 

یادت هست ؟ خالی بندی هایی که میکردی در گیردار کودکی هایمان؟ 

 

بعد که می فهمیدم به رویت نمی آوردم تا باور کنی باور کرده ام؟ 

 

کاش بیایی و بگویی همه اش دروغ بوده خالی بسته ای ملتی را سرکار  

 

بگذاری .. قسم می خورم به رویت نیاورم مثل همان سالها ! 

 

از کی دنیایمان جدا شد؟ از روزی که بزرگ شدیم یادت هست؟

 

دلت برای آن پسرک نسوخت که در عرض ۶ ماه 

 

هم پدرش را از دست داد هم مادرش را؟ 

 

پا در راهی گذاشتی که امروز مادر و پدرو برادر و دو پسرخاله ات جسد 

 

نیمه شده ات را به زادگاهمان برگردانند تا باور کنیم دیگر نیستی  

 

دلم خیلی پراست های های گریه می خواهم در سکوت ... نگاه پسرک ات 

 

آتش می زند دل همه ما را ... سنگدل بودی یا سنگدل شدی ؟  

 

همبازی سالهای دور... همسن... دختر عمه ... خدارا شکر که خیلی چیزها 

 

را می بینی و می شنوی پس خوب ببین خوب بشنو ... دیر شده اما تمام نشده 

 

چه کردی با خودت و زندگی ات ؟ که امروز همه به عقل تو شک می کنند؟ 

 

چه وقت رانندگی در جاده بود آخر ؟ دو هفته فقط دوهفته پشت رل نشسته 

 

بودی آنهم در خیابانهای تهران ! چه باعث شد باور کنی راننده جاده ای؟ 

 

کاش برمی گشتی به خاطرآن طفل معصوم برمی گشتی و مثل همیشه 

 

سینه سپر می کردی و می گفتی به کسی چه مربوطه؟ دلم خواست! 

 

کله شقی ات اخر کار دست همه داد دختر ! جوانمرگ شدنت درسی سالگی 

 

درد بزرگی بر دل عمه گذاشت هیچ می فهمی ؟  

 

و آخر ...خداحافظ همبازی ... فردا که بیایی طاقت دیدنت را نخواهم داشت


پس... ازهمینجا خداحافظ ! 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

۱ - بخوانید روایتی دیگرازاین حادثه را از زبان* ته تغاری

۲ - خداوندا مرگی ازتو می خواهم همچون علی در محراب نیاز تو 

 ۳ - برای آمرزش تمام گذشتگان دعا کنیم 

۴ - اگر خواستید برای کسی دعا کنید عاقبت به خیری بخواهید

۵ - خداوندا آنی وکمتراز آنی مارا به حال خودمان وا مگذار


*نوه عمه ام هیچ واکنشی به این مساله نداره وقتی تو خونه تعریف کردم  

ایلیا گفت حتما مادرش بهش محبت نکرده ...نکنه تو ذهن بچه مون فراموش  

بشیم یه روزی؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ...حواتر از حوا

 

 

 

 

خب به سلامتی امام حسین رو فرستادیم کربلا تمام زندگیش رو باد دادیم  

 

یارانشون روشهید کردیم سرشون روبریدیم برای شش ماه اش اشکی ریختیم

 

بچه هاشو اسیر کردیم و... قیمه پلوی هیات رو گرفتیم !!! 

 

همه چی رفت تا سال دیگه اما یادمون باشه اونا که به تمسخر میگیرن مارو 

 

 تمام سال فعالن !!! 

 

بخوانید اینجا روتا مقصود ما حاصل بشه ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواتر از حوا

 

امشب 

 

روشن کردن شمعها را بگذار برای من ... 

 

تو را چه حاجت به نور ؟ 

 

شمعها را بگذار برای من...

 

تاریکی بیداد می کند !!! 

 

 

 

 

 

 

 حواترین : 

۱- امسال بیمارم و برای اولین بار عاشورا در خانه ... 

۲ -  پارسال... مریم ... عاطفه ... من و ریه های ناقصم... گاز فلفل ...

قیمه پلوی نذری ... مادر قیمه قیمه شده یک کودک ...... دلم عجیب گرفته ! 

و مدام زمزمه می کنم و مکرومکرالله والله خیرالماکرین ! 

۳ - دلم یه پیشوا می خواد کسی که بهش اقتدا کنم بهش اعتماد کنم ودین 

و دنیا و آخرتم رو به دستش بسپارم ...کاش ۱۴۰۰ سال پیش می بودم ... می ترسم  

از گم شدن ... می ترسم از مرگ درجاهلیت ... دلم یه پیشوا بی واسطه می خواد ! 

اللهم عجل الولیک الفرج ! ...اللهم عجل الولیک الفرج !...اللهم عجل الولیک الفرج! ...

 

 

 

 

 

 

 

 

من .. حواتر از حوا

 

 

و حسین می گرید ... 

 

قرنهاست... 

 

چیزی حدود ۱۴۰۰ سال ! 

 

 

 

 

 

 


 

 

 حواترین :

بخوانید کامنت خواهرم یا همان ته تغاری را برای این پست .. کل حرفم را زد به یکباره

 

 

 


 

 

 

من .. حواتر از حوا