من روزها و روزها تکراری ترین قصه را در گوش پسرکم زمزمه می کنم 

 

 از آسمان می گویم که روزی آبی بود و از درختان که روزی سبز ! 

 

من برایش از خنده های بی سبب می گویم ...آرامشی نسبی...

 

من برایش افسانه می گویم !
 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواترازحوا 

 

 



مادر برای من یه تعریف بیشتر نداره ...


گذشت !


مادرم همیشه می گذره...


نفرین نمی کنه تلافی نمی کنه...


مادر اگر خیلی ناراحت بشه فقط آه میکشه اما بازم سکوت !


درست همون موقع هاست که احساس می کنم خدا محکم بغلش می کنه !


آره ...


منم باور کردم خدا تو سکوته !








من ... حواترازحوا






تو می دونستی خدا تو سکوته ؟


فقط سکوت کن...


قول می دم خدا محکم بغلت کنه !!!











من...حواترازحوا