۱۴۰۰سال خواندند و ما را گریاندند


به حال دخترسه ساله ای که در صحرای بی آب و علف بر پیکر پدر


می گریست و دژخیمان کتکش می زدند ...


حال ، اینجا ، تهران سال 1432 هجری قمری !







حواترین : جان به لب شدیم ، تا کی ؟






من ... حواترازحوا




اعتراف می کنم مادرم گفت ...


اعتراف می کنم مادرم بارها گفت ...


اعتراف می کنم مادرم دلسوزانه هم گفت ...


اعتراف می کنم گوش نکردم... به حرف مادرم گوش نکردم ...


چوبش را هم خوردم... بد هم خوردم !


امروز بهترین دوستم ، دوستی که سابقه دوستی مان 14 سال بود...


محکم توی صورت پسرکم کوبید!!!





حواترین : مدام صدای سیلی اون لعنتی روی صورت پسرک توی سرم می پیچه ....






من ... حواترازحوا





حس بدی دارم وقتی فکر می کنم برای موفق شدن در کارم یا باید مادر بدی


باشم یا کلا از قبل مجرد بوده باشم !













من ... حواترازحوا



هدیه روزمادرم



پسرک اصرار کرد دقایقی به حیاط برود


عجیب بود ...تا به حال اصراری برای تنها رفتن نداشت !


و چند دقیقه بعد ...


بهتر است در ادامه مطلب خودتان ملاحظه کنید ....








ادامه مطلب ...