تو فیس بوک یک گروهی داریم به نام حزب خران ...
باید بگم واقعا این گروه رو دوست دارم ...
چون خیلی قشنگ یادم می ندازه کجاوبا کیا دارم زندگی می کنم ...
پی نوشت : رجوع شود به بازگشت شکوهمندانه ی یکی .... !!!
من ... حواترازحوا
مکان : مترووی صاادقیه
زمان : 10 صبح
هنگام پیاده شدن از تاکسی متوجه شلوغی بی دلیل خیابان می شوم و ناخودآگاه
دست پسرک را محکمتر می گیرم . تاکسی مسافرانش را جایی پیاده می کند که
ناچاریم مسافتی را سلانه سلانه و با احتیاط پیش برویم .
در خودرویی که روی صورت پسرک باز می شود وادارم می کند کمی بیشتر
حواسم جمع باشد . ازباریکه راهی با سلام و صلوات و شش دانگ حواس عبور
می کنیم تا به پیاده رو برسیم ...
صدای دادوبیداد که می آید انگار همه بیکارند و وقتشان هم حسابی خالی !
می ایستند به تماشا ، گاهی اگر تنه ای زدند و تنه ای خوردند هم عین خیالشان
نیست . پلیس راهنمایی رانندگی بود که معرکه ای گرفته بود تماشایی ... حق
داشتند بندگان خدا که کاروزندگی شان را رها کرده و ساعتی به تماشا نشسته
بودند...
نمی دانم اسمش چیست آن وسیله، ما که به آن می گوییم پانچ ...
خلاصه پانچی دست پلییس معرکه گیر بود داد و بیدادش برای گرفتن گواهی
نامه های ملت ... علت گیر دادنش را ندانستم ، وقت هم نداشتم که بدانم
خلاصه معرکه ای گرفته بود پلییس مذکور !!!
کمی که به سمت ورودی مترو نزدیک شدیم ون گشت ارشاادی دیدیم که همیشه
همانجا جا خوش کرده گویی سر جهازی ...استغفرلله !!!
دوعدد بانوی چادری هم از نیروهای خودشان داخل ، کنار پله ها کمین کرده
بودند و یواشکی دید می زدند .
نگاهشان که کردم نگاهم کردند ...
خب دلیلی برای گیر دادن نداشتند !!!
نگاهم را گرفتم و همچنین دست پسرک را و راه افتادم...
با خودم فکر می کردم بهانه های راهنماایی و راانندگی برای این معرکه
گرفتن ها روان سازی ترافیک در ساعات پیک بار است و بهانه گیری گشت
برای معرکه گیری ایجاد امنیت ... اما نه ترافیک روان شد و نه امنیت آمد !
حواترین : طرف می گفت نا امنی بخاطر پوشش نامناسب ما خانوماست یکی بهم بگه آیا پوشش خانوما تو این مساله هم تاثیر داره که وقتی دزد اومده زنگ می زنی پلیس بیاد میگه به ما مربوط نیس
یا اینهمه مرد که کشته می شن یا مورد تعدی قرار می گیرن هم پوشش نا مناسب داشتن ؟
من ... حواترازحوا
