مادرم اینها همسایه ای دارند به غایت روانی


روانی که عرض می کنم یعنی اینکه روزی نیست این مرد از یک نفر


شکایت نکند شکایت که عرض می کنم پاسگاه و دادسرا !


عرض می کردم (چقدر کلمات تکراری ) این آقا کم که می آورد


از زن و دخترش هم شکایت می کرد یا بالعکس دخترانش از او


این از این


در همان ساختمان مذکور پسرکی کم سن و به غایت محجوب و سربه


زیر و اهل درس و دانشگاه هست که مادرش چندی پیش براثرسرطان


فوت کرد و پدرش هنوزکفن مادر خشک نشده تجدید فراش کرد و زنی


را بعنوان سوگلی به خانه اش آورد که فقط چندسال از دوپسرش بزرگتر


بود البته مادر متوفی این دوپسر برایشان ارث و میراث خوبی گذاشت


تا پدر منتی برسرشان نداشته باشد


این هم از این


حالا آن مرد روانی که ذکرش در ابتدا رفت یک روز حمله می کند


به این پسر طفل معصوم که تو قصد دزدی ازماشین مرا داشتی !


بعد هم خودش و دخترانش پسرک را خونین و مالین می کنند به جرم نکرده


مردک فردای آن روز هم خودزنی می کند و می رود از پسرک شکایت


می کند (عرض کردم که یک روانی به تمام معناست) بعد که نمی تواند


پسرک سربه زیر و محجوب را متهم کند گیر می دهد به ماشین چندین


میلیونی پسرک که تو حق نداری ماشین در پارکینگ بگذاری


عرض کردم پسرک با ارثیه مادرخدابیامرزش مال و مکنتی بهم زده


انصافا هم ماشین گرانقیمتی دارد


خلاصه پسرک هرچه سکوت می کند مردک افسارش را بیشتر


پاره می کند پسرک که خسته شده و می بیند آبرویش در خطر است


سعی می کند استشهادی علیه مردک روانی جمع کنداما از بین تمام


ساکنین مجتمع یکی پدرمن به نفع پسرک شهادت می دهد چون ازابتدا


شاهد تمام ماجرا بوده اگر پسرک به مردک روانی حمله میکرد


دختران کولی مردک چنان دادوبیدادی راه می انداختند که حتما تمام


ساکنین مجتمع که چه عرض کنم کل خیابان می فهمیدند


یکی هم زن یکی از ساکنین شهادت داد همین !


نامردمان ظلم را میبینند و دم نمی زنند مبادا پرشان به پر این روانی بگیرد


پسرک طفل معصوم بی مادر هم که دستش به جایی بند نمی شود سکوت


اختیار می کند ...


چند روزی گذشت تا امروز ...


مردک روانی را با امبولانس بردند خونین و مالین گفتند برق گرفته


اما ما که خوب می دانیم آه پسرک گرفته اش !






حواترین :

1-عرض کنم این مردک بارها از پدر مظلوم من هم شکایت کرده آنهم

به چه جرم های مسخره ای پاره کردن شلنگ کولر ...

من باب اطلاع عرض کنم من اصلا به پدرنرفتم حالا متوجه بشوید تا چه اندازه

ایشان مظلومند!


2 - آخیش !








من ... حواتر ازحوا



رو به رویش می ایستم


اول کمی نگاهش می کنم او هم نگاهم می کند گویا


لبخند می زنم ... لبخندش را ندیدم اما خیال می کنم لبخند زد


دوربینم را که بالا می آورم همچنان برای خودش راحت ایستاده


تنظیمات ابتدایی و چیلیک


صدای مردی مرا به خودم می آورد ... قدیمی ... قدیمی ...


برمی گردم سمت مرد


متوجه می شوم نمی تواند درست صحبت کند


لبخند می زنم ... بله قدیمیه ... قشنگه ...


بر می گردم و دوباره نگاهش می کنم ... قشنگه ...


بعد با خودم می گویم نکند منهم ...


نکند مثل تمام آنهایی که قدیمی ها را فقط برای عکاسی می خواهند...


متنفر می شوم ...




حواترین : داشتم از یه بنای زیبای کاهگلی عکس می گرفتم !







من .. حواترازحوا

من مادرم ...


برای خرید رفته بودیم ...


پسرک اصرارپشت اصرار که یک کارت تبریک بخرد


انصافا هم گران قیمت بود


به خیال اینکه هوس زودگذر کودکانه است مخالفت کردم


قهر کرد برای اولین بار !


عادت نداشت به این رفتارها ... قهر نمی کرد برای چیزی


با اینکه اصلا دلم نمی خواست اهمیتی به قهرش بدهم کوتاه آمدم


نمی خواستم خیال کند کلید مشکلش در قهر است بهرحال


به خانه که رسیدیم


پسرک برای خودش گوشه ای سرگرم بود ...


داشتیم مهیای شام می شدیم در یخچال را که باز کردم پسرک دوید و مقابلم


ایستاد چشمهایش می خندید ...


کارت را به طرفم گرفت گفت بازش کن


 بازش کردم دیدم با دست خط کلاس اولی اش نوشته


مامان را دوست دارم


بابا را دوست دارم


ایلیا


...


خشکم زد !







حواترین : وقتی یادم میافته چه مصرانه ازم می خواست کارت رو بخرم و من چه

مصرانه تر مخالفت می کردم شرمنده می شم ...







من... حواتر از حوا


نوای سازش که می پیچد


کنارش می نشینم


نگاهم می کند و لبخند می زند


دست می کشد


می گویم ...


ادامه بده


آرام می گوید


یادم رفته ...


دستش را می گیرم


روی سیمها فرود می آورم


- فراموشکار نبودی عاشق !












من ... حواتر از حوا


مرد خیره به زن جوان نگاه می کرد


شوهر زن فهمید ...


اوهم خیره شد به چشمان مردک...


مردک کمی خودش را جمع جور کرد اما از رو نرفت


کنجکاو شدم زن را ببینم ...


ترافیک که روان شد از پنجره ماشین سرک کشیدم ...


زن فقط یه کلاه سفید سرش بود که تمام موهای سرو پیشانی اش


را پوشانده بود حتی گردنش را هم محکم در شال پیچیده بود !


آرایش چندان غلیظی هم نداشت ساده بود بیشتر...


نمی دانستم حتی یک کلاه سفید هم عامل جذب نگاههای خیره می شود


تازه به خودم آمدم ...


من هم کلاه سفید سرم بود !!!







حواترین : به جان خودم ... دیروز ... جاده آبعلی !







من ... حواتر از حوا