گفتیم چندساعتی دوراز هیاهوی بچه ها دور هم باشیم


بهاره دخترش را به مادرش سپرد . نفیسه دختروپسرش را پیش همسرش


گذاشت و من هم به عادت تمام پنج شنبه ها که پسرک شب را خانه مادرم


می ماند ، فارغ از مادری بودم .


گفتیم برویم گوشه ای چندساعتی دورهم باشیم قهوه ای بخوریم و یاد


سالهای 76-77 کنیم . آنروزها که زیر نیمکتهامان شمع روشن می کردیم و


دبیر ادبیات هی بو می کشید می گفت جایی آتیش گرفته ؟


آنروزها که زنگ ورزش حیاط مدرسه را روی سرمان میگذاشتیم و فوتبال


بازی می کردیم


زنگ تفریح روی روپوش های سرمه ای همدیگر، آب می پاشیدیم


بعداز تمام شدن مدرسه روی سر بچه ها سوسک می انداختیم یازنگ


خانه هارا می زدیم و فرار می کردیم ...


گفتیم چندساعتی خلوت کنیم به یاد اول دبیرستان و اخراجی ها


بیاد دوم دبیرستان و معلم عربی مان


بیاد سوم دبیرستان دبیر ادبیات و زبان انگلیسی مان


بیاد پیش دانشگاهی که نفیسه نیامد و بهاره عاشق شد و من گیج دردهایی که


آزارم می داد .


وای که چقدر حرف داشتیم .


همسر بهاره، اما هر دقیقه زنگ زد به موبایل بهاره به موبایل من !


کم کم حس کردم شیرینی باهم بودنمان تلخ شد !


تلخش کرد ...


برگشتیم و درراه داشتم به حرف همسرم فکر می کردم ...


- ماهی رو هرچقدر محکم تر بگیری زودتر لیز می خوره !





حواترین :


آهنگ وبلاگ باران پاییزی را گوش م کنم همزمان با تایپ و اشکهایم می بارد و شاید تنها کسی

که می داند چرا همان بهاره است که می دانم هرگز اینجا را نخواهد خواند...


مهروی عزیزم آخرین کامنتت رو پاک نکردم می فهمی یعنی چی ؟






من ... حواترازحوا

نظرات 8 + ارسال نظر
بهار مامان امیر پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://oribad.blogfa.com

کاش منهم میتونستم فارغ از هیاهوی زندگی چند ساعتی رو با دوستانم بگذرونم.. اما .....

اما ... می دونم ...

یاس وحشی جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://yaasevahshi.blogsky.com

درود ...
جمله ی همسر محترمتان خیلی جالب زیبا و در عین حال تلخ بود ...
متن خوبی بود ...

یه آدم معمولی .. شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://piped-mind.blogfa.com

شما که خودت بیشتر از ما فلفل لازم بودی که ننه !

اونوقتا؟
آره والا یه شرارتهایی می کردم که دیگه روم نشد بنویسم

خانم هاویشام شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ

ممنونم .انشالا که بتونیم
چرا گریه عزیزم
امیدوارم همه اون شادیها و لبخندها برات دائمی باشند و رنگ غصه رو نبینی عزیزم
تمام مراحل زندگی لذتهای خودش رو داره ...
سعی کن قدر حالت رو بهتر بدونی
به جای افسوس گذشته
تا فردا افسوس امروزت رو نخوری

کوشالشاهی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.dagdo.blogfa.com

یعنی عشق...
واقعا؟ باورش برام سخته.

نه عشق نیست ...
حسادته ... مرضه ... غیرته !

خانم هاویشام سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ب.ظ

ممنون
اون روزی که گفتم قدر مادرتو بدون واسه همین بود
میدونی من یکی ازغصه های همیشگیم اینه که فردا مثل این روزای الان تو بچه ام رو پیش کی بذارم؟؟؟؟؟


واقعا چیزی برای گفتن ندارم

راوی پاییز چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://baranepaezi.blogfa.com/

حساسیت های بی مورد که عادی ترین لحظات رو زهرمار می کنه...
هی! حوا بانو جان!
عوض کنم آنگ بلاگمو؟!:(

نه اصلا ....

ناز چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ http://ketabkhooneman.blogfa.com

چقدر شیطون بودی قبلا

هنوزم هستیم منتها دیگه اسمش شده جلف بازی و برای همین شیطنت هامون رو گذاشتیم برای وقت هایی که تو خونه هم جمع میشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد