اندرحکایات ساختمان ما :


در ساختمان ما که انتهای بن بستی دنج و زیباست همسایه ای داریم به غایت


روی مخ !


لازم به ذکراست که ما پنج واحدهستیم  وبه جزواحد دو،همه صاحب خانه ایم


خانه را هم یکی از ساکنین همین خانه ساخته ...


القصه ... این سازنده خانه که نه همسرش گمان میکند هنوز صاحبخانه است


و باقی مستاجر !!!


خدانکند کسی بخواهد کابینت های نابود خانه اش را عوض کند


خدانکند کسی بخواهد میخ به دیوار بکوبد


خدانکند کسی بخواهد تغییر کوچکی در خانه اش بدهد


اصلا خدا نکند کسی بخواهد وسیله ای برای خانه اش بخرد


این خانم دمارازروزگار طرف درمی آورد وساعتها راه را برهمسایه های


دیگرمی بندد وبدگویی کسی را می کند که مرتکب یکی ازاعمال ذکرشده گردیده


مثلا ما در کل این چهارسال و نیم که ساکن این خانه هستیم یکبار خانه را


آنهم خودمان رنگ زدیم . خدا می داند این زن چه کرد !


هر روز به یک بهانه وارد خانه ما می شد و ساعتی به فضولی می پرداخت


شب عید میخهای تخت پسرک شل شده بود به همسرم گفتم درستش کند


با اولین ضربه چکش ، گویی این خانم پشت در نشسته بود آنهم گوشی تلفن به


دست ... زود زنگ زد که بنایی می کنید ؟ چرا بنایی می کنید ؟ این خونه


که نیاز به بنایی نداره !!!


گفتم نخیر میخ می کوبیم به تخته !


حالا همه اینها به کنار یک بار سقف مبارکشان نشتی داده شوهرش آمد خانه


ما تا علت را کشف کند بعد با دیدن خراشیدگی روی دیوار می گوید:


دیوار چرا اینجوری شده !


یعنی می خواستم با دستهای خودم خفه اش کنم ! آخر به توچه ؟ مگر صاحب


این خانه ای ؟


محال است نامه ای به این ساختمان بیاید این خانم درش را باز نکند !


بارها دیده ام نامه هایم کاملا باز یا گوشه ای از آن کنده شده !


سه سال پیش که می خواستم مبلمان خانه راکاملامستهلک شده بودعوض کنم


خانم خودش رابه خاک و خون کشید که اینکاررا نکن هرچند منکه اهمیتی ندادم


اما مغزم له شد کلا!


یکی از همسایه ها چهارسال پیش کابینت هایش راعوض کرد . هنوز که هنوز


است این خانم پشت سر این همسایه فحش می دهد که چرا اینکاررا کرد


نمی دانم این کابینتهای فزرتی ما که هردقیقه درش کنده می شود و روی سر


آدم می افتند آخر چه حسنی دارد که کسی نباید عوضش کند!


خلاصه فتنه ای داریم با این خانم !!!




حواترین : حالا از دست این همسایه محترم مجبورم کلی راه برم تا بسته ای که قراره برام

پست بشه رو خودم تحویل بگیرم تا دست این خانم نیافته !!!




من...حواترحوا


نظرات 14 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ http://traneyeparvaz.persianblog.ir/

عجب آدمایی پیدا میشه!!! به جون خودم مشکل روانی داره!! چطور تحملش کردین!! من اگه بودم دق میکردم!!

پارمیدا سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ http://ptak.persianblog.ir

وبلاگ جالبی دارید دوستش دارم
موفق یباشید

بهار مامان امیر چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://oribad.blogfa.com

سلام عزیزم.
خدا همه رو از شر همچین همسایه هایی در امان نگه داره

پانکی چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://santiii.blogfa.com

پانکی چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://santiii.blogfa.com

واااااااااااااای چیمیکشی از دست این

پیمان چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://fakhteh90.blogfa.com/

امان امان

زمستانه پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ق.ظ

به نام خالق..

سلام..

خوبی؟؟

چقدر سخته زندگی کردن با چنین ادمهایی..

واقعا چی با خودشون فکر می کنن نمی دونم..

امیدوارم خدا بهت صبر بده.. و به اینها هم درک متقابل بیشتر..

موفق باشی و خوشبخت..

یسنا شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://yekzanyekdokhtar.blogfa.com/

من بودم تا الان صد در صد ... بی برو برگرد... خفه اش کرده بودم
انقدر گفته بودم به تو چه آخه....تا منو از دور که می بینه به خودش بگه به من چه....
من کلا با قشر "فضول" و قشری" که آنچه برای خود نمی پسندند برای دیگران می پسندند" شدیدا مشکل دارم

خضرایی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ http://fakhtehf60.persianblog.ir/

من اگه به این سوژه ها بر بخورم فقط لبخند میزنم بدون هیچ پرسش و پاسخی...طرف هم میفهمه منظورم چیه دیگه مزاحم نمیشه...:)

سوشیانس دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://boushehrian.persianblog.ir

خدا به کاسه صبرتان بیفزاید

خانم هاویشام پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ق.ظ

خدابهت صبر بده

آلیس پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://rahzan2.persianblog.ir/

لبخندمان گرفت

saharnaz جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ http://ahmaghane.blogfa.com

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام
تقصیر خودتون بوده که اینجوری شده بهش زیاد رو دادین . دوبار ازخونه تون مینداختینش بیرون یا سروتنشو میشستین حالش جا میامد به کار دیگران فضولی نمیکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد