-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 00:17
دست که خشکی بزند کلی کرم مالی اش می کنیم مغز خشکی زده را چه باید کرد نمی دانم ... من .... حواترازحوا
-
سومین جشنواره عکسلاگ
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 08:04
به زبان خوش می گوییم بروید اینجا حواترین: لینک خواستید بدهید پوستر خواستید بگذارید شرکت هم خواستید بفرمایید خلاصه ما گفتیم ! راااااااااستی امروز تولد ته تغاریه !(خواهرمه چندبار بگم) هرچند یه مدته نمی نویسه اما همچنان هست و مارا به فیض خواهر بزرگی نائل می کنه همچنان ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 08:13
تمام حرف من و تو این بود که کسی جای ما حرف نزند ! تمام فریادمان همین بود دیگر نه ؟ پس چرا به خودت اجازه می دهی جای من حرف بزنی ؟ یا نه شاید هم جای من فکر کنی ! حالا فهمیدی چرا حاضر نیستم پا به پایت بیایم ؟ درست است ... چون تو خودت هم نمی دانی چه می خواهی ! حواترین : مخاطب خیلی خاص نداره مخاطبم همونایی هستن که هنوز نمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 09:56
عجیب این روزها حس مردم آزاری ام گل کرده ! از پشت پنجره کلی می خندم به تمام آنانی که فرشهای شسته شان زیر برف مانده ! حواترین : من ... حواتراز حوا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 08:14
دوست ندارم به هیچ چیز فکر کنم دوست دارم افکارم را در چند متر پارچه سفید بپیچم و در گور سه طبقه ای دفن کنم و نه شاید دریک گور دسته جمعی ! این عقلی که سردرگمم کند را نخواستیم باباجان ! حواترین : آقا بنده رسما گم شدم یکی منو پیدا کنه ببره دم در خونه تحویل بده ! (بی ربط نوشت) آی حال میده موقع خونه تکونی طبقه پایینی زنگ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 09:58
دستم برای نوشتن نمی رود... اینهم نعمتی است گویا ... حواترین: کمابیش مشغول کزتینگیم (cozeting)!!! من ... حواتراز حوا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 08:22
می گفت هنر یعنی دمیدن روحت در اثر ... می گفت اگر از جان و دل عکس بگیری فهم آن برای همه آسان است ! می گفت اگر روحت را در عکست بگذاری شاهکار خلق خواهی کرد! فقط یادش رفت بگوید ... اگر با تمام وجودت زندگی کردی چرا بازهم کسانی هستند که پاچه ات را بگیرند خب ! حواترین: ۱ - ببینید و قضاوت کنید ۲ - جشنواره سوم را اعلام کردیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 08:42
تمام دیروز مشغول تکاندن خانه بودیم ... عجب دوده ای می گیرد درودیوار نه اینکه اهل تمیز کردن خانه نباشم خا نه مان نزدیک اتوبان می باشد همی ! می گفتم ... یک اتاق از خانه را تکاندیم و دلمان خنک شد الان ذره ای غبار و دوده نیست می گویند دلتان را هم خانه تکانی کنید در سال نو ... شاید هم ... اتفاقا دیروز دوست عزیزی تماس گرفت...
-
پست موقت
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 09:11
دوستان عزیز هم اکنون نیازمندیاری سبزتان هستم شدید ! نمادهای خرافه رو بهم بگید آل و جادو به ذهن خودم رسیده ها ! دیگه چی ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 08:28
کاش تمام آدمها مثل پینوکیو بودند ! تصور کنید چهره جذابشان را هنگام افاضات دروغ ! حواترین : صدبار به آقای همسر گفتم یواشکی بیست و سی ببین ! رگ گردنم گرفته !!! من ... حواتر از حوا
-
ولنتاین و ...
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 23:59
بیایید همه به فکرشکلاتهای ولنتاین باشیم ... یانه به فکر آن خرسهای قلب دار ! اصلا بیایید مثل همان خرسها که قلبشان را کف دستشان می گذارند عقلمان را کف دستمان بگیریم ! بیایید به عشق فکر کنیم به زیبایی به خوشی گور پدر زمانه ! بیایید بی خیال باشیم و یادمان برود چه می گذرد ! حواترین : حصر خانگی ام ! همین !!! من ... حواتراز...
-
بی عنوان
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 00:05
بین دوراهی خواسته قلبی و مادرتون کدوم رو انتخاب می کنید ؟ جوابش برام مهمه ... خیلی ... حواترین : هاله جون هرکی دوس داری تو جواب بده تو میدونی من چی میگم !!! من ... حواترازحوا
-
خاله زنکی نوشت...
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 09:10
گوشی را که برمی دارم بعداز سلام و علیکی کوتاه سراغ پسرش را می گیرد ... سابقه نداشت اینطور شتابزده سراغش را بگیرد ! می گویم : هنوز نیومده خونه ! من و من می کند ... عاقبت می گوید : فلانی عروسی دعوتتون کرده موندم بهت بگم یا نگم ... به خیال اینکه فقط اورا دعوت کرده اند آرام می پرسم : - چرا نگی ؟ می خندد ومردد و می گوید :...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 20:59
مادرم اینها همسایه ای دارند به غایت روانی روانی که عرض می کنم یعنی اینکه روزی نیست این مرد از یک نفر شکایت نکند شکایت که عرض می کنم پاسگاه و دادسرا ! عرض می کردم (چقدر کلمات تکراری ) این آقا کم که می آورد از زن و دخترش هم شکایت می کرد یا بالعکس دخترانش از او این از این در همان ساختمان مذکور پسرکی کم سن و به غایت محجوب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 08:17
رو به رویش می ایستم اول کمی نگاهش می کنم او هم نگاهم می کند گویا لبخند می زنم ... لبخندش را ندیدم اما خیال می کنم لبخند زد دوربینم را که بالا می آورم همچنان برای خودش راحت ایستاده تنظیمات ابتدایی و چیلیک صدای مردی مرا به خودم می آورد ... قدیمی ... قدیمی ... برمی گردم سمت مرد متوجه می شوم نمی تواند درست صحبت کند لبخند...
-
من مادرم ...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 07:52
برای خرید رفته بودیم ... پسرک اصرارپشت اصرار که یک کارت تبریک بخرد انصافا هم گران قیمت بود به خیال اینکه هوس زودگذر کودکانه است مخالفت کردم قهر کرد برای اولین بار ! عادت نداشت به این رفتارها ... قهر نمی کرد برای چیزی با اینکه اصلا دلم نمی خواست اهمیتی به قهرش بدهم کوتاه آمدم نمی خواستم خیال کند کلید مشکلش در قهر است...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 08:00
نوای سازش که می پیچد کنارش می نشینم نگاهم می کند و لبخند می زند دست می کشد می گویم ... ادامه بده آرام می گوید یادم رفته ... دستش را می گیرم روی سیمها فرود می آورم - فراموشکار نبودی عاشق ! من ... حواتر از حوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 09:34
مرد خیره به زن جوان نگاه می کرد شوهر زن فهمید ... اوهم خیره شد به چشمان مردک... مردک کمی خودش را جمع جور کرد اما از رو نرفت کنجکاو شدم زن را ببینم ... ترافیک که روان شد از پنجره ماشین سرک کشیدم ... زن فقط یه کلاه سفید سرش بود که تمام موهای سرو پیشانی اش را پوشانده بود حتی گردنش را هم محکم در شال پیچیده بود ! آرایش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 07:49
بهم میگه سر پیری و معرکه گیری ؟ بهش میگم مگه من چندسالمه خب ! میگه تا کارشناسی ارشدت رو بگیری چهل سالت میشه ... من فقط بهش میگم ... می خوام درس خوندن رو یاد بچه ام بدم...همین ! حواترین با فونت درشت : هر آرزویی برای بچه ات داری اول خودت انجامش بده اگر راست میگی ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 09:32
قدیم ترها در میان اقوام کسی را داشتیم که اصولا خیلی گیر بود گیر که می گویم بدجور ها یعنی خدا نکندقرار می شد ظرف چندروز آینده خبری شود دیگر واوایلا دقیقه ای یکبار زنگ می زد و می پرسید کی ؟ کی ؟ آنقدر که روانمان پریش می شد و موی سرمان را می کندیم و چهره خراش می دادیم به زخم ناخن و ... خلاصه ما کلی غرزدیم به اطرافیان که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 08:46
مرد میانسال دست دختر جوان را چنان گرفته بود که گویی دخترک همین حالاست که فرار کند یا نمی دانم روی برفهای نامرئی لیز بخورد دوستم پتوی مسافرتی سبک رو روی پایش کشیدوگفت: به نظرتون الان زن این مرد داره چیکار می کنه ؟ لابد داره می شوره و می پزه و بچه داری می کنه اونوقت آقا اومده واسه خودش صفا نگاه شیطنت آمیزی به آقای همسر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 08:32
زن جوان کودکش را هنگام خطاب عقب افتاده می نامید کودک هم باورش شد ... نوجوان شد بازهم عقب افتاده نامیدند اورا بازهم باور کرد ... جوان شد و تازه فهمید مادرش به اصطلاح عقب افتاده بوده نه او !!! حواترین : نداریم ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 07:57
نوشتم ... همه را ... اما ... پاک کردم به همین سادگی ! اگر انگیزه نیامد می بندمش ... بازهم به همین سادگی ... حواترین : عکسلاگ پر ؟ آره دیگه ؟ من ... حواتراز حوا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 21:50
من نیستم ... نه تو بلاگستان ... تو دنیا ... به قول علی حاتمی ... مادرمرد از بسکه جان نداشت ! حواترین : حس نت ندارم اما هستما برندارید برام سوگواره بسازید! یکی بگه من چه غلطی کنم برای ترجمه متون عکاسی ! من ... حواتر از حوا
-
برف... برف ... برف
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 07:59
آقا من می خوام غر بزنم !!! چه طوریه که تابستان یهوبه بهانه گرماتعطیل کردندامابعدش فهمیدیم بخاطر اعت.صاب بازار بوده اما حالا بچه تا مچ رفته تو برف خیس هیچکس فکر تعطیلی رو هم نمی کنه؟؟؟ بازاریهای عزیز خب یکم همکاری کنید بابام جان !!! لااقل فکرمن بدبخت رو بکنید که دوهفته از بچه مریض پرستاری کردم خسته شدم خب !!! حواترین :...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:22
این روزها جدی شده ام نه باران به شوقم می آورد نه شعله شمعی ... نمی دانم شاید بازهم پیله می شکافم بی آنکه بدانم ولی نه ... خدا نکند دوست ندارم همینگونه که هستم از پیله بیرون بیایم !!! حواترین: این روزها عین زنهای دویست سال پیش شدم بشور و بساب و بچه داری وذوق خرید کاسه بشقاب نو و دغدغه شام شب ... کتابای نخونده که خاک می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 23:29
http://maryam106.persiangig.com/image/Picture%20411.jpg از ساعاتی دیگر دومین جشنواره عکسلاگ به مدت چهارروزفعالیت خود را آغاز خواهد کرد و بازهم چشم امید به محبت دوستان و عزیزان هنردوست خواهیم داشت عزیزانی که مایل هستند پوستر جشنواره را جهت اطلاع رسانی دروبلاگهایشان قرار دهند باشد که دست دردست یکدیگر* عکسلاگ *به یاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 00:53
نیمه شب چشم که بازکردم تاریکی مطلق بود... لحظه ای با خودم کلنجار رفتم تا یادم افتاد خانه خودمانیم و احتمالا برق رفته صبح کورمال کورمال شمعی روشن کردم با خودم فکر کردم حتما تا دقایقی دیگر مشکل مرتفع خواهد شد گواه هم چراغ روشن خانه مرمری کوچه پشتی هوا که روشن شد همراه پسرک در ایستگاه ایستاده بودیم که ماموران برق آمدند و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 20:13
از قدیم ندیم ها یعنی همان عنفوان کودکی ازدیدن هیچ هنرپیشه ای درخیابان ذوق مرگ نمی شدم جایی که ما زندگی می کردیم چند نفری از هنرمندان گرامی در همسایگی ما بودند اما هرگز سرودستی برای امضا و این قبیل جنگولک بازی ها نشکستم عقیده ام هم بر این اساس بود که چرا سرودست بشکنم برای فرد دیگری کاری کنم برای من سرودست بشکنند اگر...
-
هل من ناصر بنصرنی
شنبه 4 دیماه سال 1389 22:19
خداحافظ وبلاگستان (وبلاگ جدید ایشون)را در وبلاگ ما هیچ ما نگاه بخوانید... حواترین : نوشتند ... مژده امید معین الدین بدری شوالیه ماهی سیاه کوچولو میثاق A ز R ه H ر A ا Z زهرا محمد و .... نامه یکی مثل من هم خواندنی است ... من ... حواتر از حوا