-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 08:18
راستش ... حس و حال انتخاباتی ندارم اما ... یاعلی که بگیم تا آخرش هستیم ! آقا ما کلا از آقای ماهیچ مانگاه حمایت می کنیم همه جوره اینم پوستر و تمثال مبارکشون : آقای همسر ما هم به نئو رای می دهند گفتم بدانید این از خدا بی خبران چه به روز تفاهم فکری ما زوج نمونه آوردند اینم از ما ! حواترین : با تمام بی حوصلگی ناشی از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 08:17
* وقتی باور کنیم انتها همین فرداست زندگی چقدر زیباتر می شود ! دیروز برخلاف تصورم برای مراسم خاک سپاری رفتم ... بماند که حناق گلوم حناق تر شد بماند که مجبور شدم جایی بایستم که زمانی زندگی منو در هم پیچید ! تمام اینها بماند ... اما حس داشتن فرصت دوباره برای آغوش باز کردن به روی زندگی هم حس خوبی بود کنار قبرهای خالی که...
-
مرگ من روزی فراخواهد رسید --- روزی از این تلخ و شیرین روزها
شنبه 27 آذرماه سال 1389 22:57
خبرخیلی کوتاه ترازباورمابود... - ساناز مرد... - چی ؟ کی ؟ کجا؟ - تو ایر.انشهر با ماشینش رفت زیر تریلی ... - ایر.انشهر ؟ نزدیک فر.دوسی؟ - نه بابا ایر.انشهر تو سیستا.ن ! - سیستا.ن ؟ سیستا.ن چیکارداشت تهرا.ن کجا اونجا کجا؟ کیا باهاش بودن؟ - نمی دونم داریم میریم خونه عمه همه اونجان خبرش رو بهت میدم ساعتی بعد ته تغاری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آذرماه سال 1389 08:19
خب به سلامتی امام حسین رو فرستادیم کربلا تمام زندگیش رو باد دادیم یارانشون روشهید کردیم سرشون روبریدیم برای شش ماه اش اشکی ریختیم بچه هاشو اسیر کردیم و... قیمه پلوی هیات رو گرفتیم !!! همه چی رفت تا سال دیگه اما یادمون باشه اونا که به تمسخر میگیرن مارو تمام سال فعالن !!! بخوانید اینجا روتا مقصود ما حاصل بشه ... من ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 11:28
امشب روشن کردن شمعها را بگذار برای من ... تو را چه حاجت به نور ؟ شمعها را بگذار برای من... تاریکی بیداد می کند !!! حواترین : ۱- امسال بیمارم و برای اولین بار عاشورا در خانه ... ۲ - پارسال... مریم ... عاطفه ... من و ریه های ناقصم... گاز فلفل ... قیمه پلوی نذری ... مادر قیمه قیمه شده یک کودک ...... دلم عجیب گرفته ! و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 16:39
و حسین می گرید ... قرنهاست... چیزی حدود ۱۴۰۰ سال ! حواترین : بخوانید کامنت خواهرم یا همان ته تغاری را برای این پست .. کل حرفم را زد به یکباره من .. حواتر از حوا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 23:08
در ادامه پست قبل اپیزود اول : روایتی از ته تغاری زن مسنی شب گذشته به عنوان شب علی اصغردر مسجدمحل شیروکیک تقسیم می کرد زن جوانی همراه با پسر خردسالش کیک و شیری می گیرد از قضا دختر بچه ای هم همان اطراف بود که شیر و کیک به او نرسید دخترک می ایستد به تماشای زن جوان و پسرک خردسال ... زن جوان بی تفاوت به نگاه حریصانه دخترک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 21:18
پسرک اصرار پشت اصرار که برود داخل دسته ... می گویم با این سیل تکالیف چطور می خوای بری؟ اصلا برای چه می ری خودت می دونی؟ گیج نگاهم می کند : خب برای امام رضاست دیگه ! با خودم فکر می کنم چند درصد مردمی که این شبها به خیابان ریخته اند مثل پسرک از همه جا بی خبرند ! یانه چند درصدشان واقعا می دانند جریان چیست؟ حواترین: هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذرماه سال 1389 17:56
زن می کوشید کودکش را پنهان کند اما تلاشش خیلی ثمر بخش نبود طفلش کام نداشت اسمش چه بود لب شکری؟ همان دیگر... کام نداشت ! چثه ریزی هم داشت و در آغوش مادر گاه گم می شد ... آنهمه دوربین بدستان هیچ کدام سراغی از کودک نمی گرفتند هاله دوبه شک ایستاد کنارزن گفتم نکند ناراحت شود ! هاله روبرگرداند تابرویم اما نرفت پایش...
-
نقدی بر جشنواره -۲
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 09:43
الوعده وفا توضیحاتی قبل از نقد لازم به نظر می رسد که عرض می کنم ۱ - من در درجه اول به جنبه معنایی عکسها توجه می کنم ودر درجه دوم به اصول زیبایی شناختی عکس به معنای عام ۲- نقدها بدون قصدوغرض می باشد چراکه بنده نسبت هیچ یک از دوستان غرض ورزی خاصی ندارم ۳ - اگر دخالتی میکنم در این امر صرفا به دلیل علاقه شخصی است و نگارش...
-
نقدی بر جشنواره عکسلاگ
شنبه 13 آذرماه سال 1389 19:34
عکس دستاویزی است برای ادغام دنیای دیگران در دنیای ما و ما انسانهابه لحاظ اجتماعی بودنمان نیاز داریم به حل شدن در دیگران... حرکت زیبایی که از وبلاگ ماهیچ ما نگاه آغاز شد که اولین مرحله آن نقاشی و عکس بود با عنوان نقاشی خدا و در مرحله دوم با عنوان فقر و به امید خدا در مرحله سوم با عنوان ایران در ماه خون هم شاهدی بر این...
-
مرتبط با جشنواره
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 22:58
*** زمان رای گیری به پایان رسید رای گیری برای جشنواره آغاز شد می توانید آرا خودتون رو برای هرچه پرثمرتربرگزار شدن جشنواره منظور کنید توجه توجه: اولا من نمی گم عکس من کدومه ثانیا حتما باید سه رای داشته باشید یعنی سه عکس رو انتخاب کنید ودر آخر یه خسته نباشید اساسی خدمت بانی این حرکت زیبای وبلاگی من ... حواتر از حوا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 22:39
افسانه آه رو شنیدید؟ زنی که دلش می خواد به جای دیگران باشه اما وقتی تو موقعیتش قرار می گیره تازه میبینه طرف چه مصیبتهایی داره و بلاخره آخر داستان اون زن آرزو می کنه به جای خودش باشه گاهی که آهی واسه خودش میاد ومیره به خودم میگم نکنه الان آه سربرسه و بخواد جامو باکسی عوض کنه شانس که نداریم یک باره جای یه ادم مفلوک قرار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 11:38
برج میلاد ساختیم نماد شهرمان باشد اما آنقدر آسمانمان را تیره کردیم که برج گم شد ! حواترین : ۱ - جان مادرتون رعایت کنید این روزها ... رعایت منه پیرزن رو که تنگی نفس میگیرم ! ۲ - پیرو پست قبل : زشت که باشی زشت میبینی نه اینکه کسی که بهت بدی کرده رو بد ببینی ...زشت سیرت نه صورت ... ۳ - مسابقه عکاسی تا چهارشنبه هست برید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذرماه سال 1389 07:24
از در اتاق داخل نشده چشمانش را گرد می کند - دیشب دایی اینا اومدن خونه ما زنش بلند نشد ظرفای شامو بشوره تازه امیر محمدم برگشته به علی میگه شما بیست بار اومدین خونه ما ... من کی بیست بار رفتم اونجا؟ یه بارتو ماه رمضون برای ختم پدرزنش دعوت کرد یه بارم که همین دفعه پیش بود پولشو گرفت ... آره دیگه همه اش یا برای ختم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 08:01
علی اقیانوسی است که قطره اشک یتیمی طوفانی اش می کند خودبین های خودپرستی که باکی از اشک آه مردم ندارند را چه نسبت با علی ! حواترین : ۱ - متن فوق پیامک بود ... ۲ - عیدتون مبارک ۳ - اینجا رو اگر دوست داشتید بخونیدبرای ایلیا نوشتمش من ... حواتر از حوا
-
مسابقه عکاسی وبلاگی
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 13:10
این روزها عجب بازار گرمی شده عکاسی ۱ - مترویی که عکاسی اش آزاد است وما هی می رویم عکاسی هی میخندیم به ریش آنان که تا به حال بازداشت اگر نمی کردنمان گیر که میدادند... حالا بازارشان کساد است ومضحکه می کنند گاهی خودشان را ... ۲ - اینجا را هم بتماشایید که سوژه خوبی برای مسابقه دارند جایزه اش هم سانتافه است منتها اگر...
-
مسلخ و دیگر هیچ
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 11:30
عشق را که به مسلخ می بری خالص می شوی... خدایت ازتو هیچ طلب نمی کند اما وقتی نیت کردی عشق را قربانی کنی... تازه عاشق می شوی پاک که شدی از دنیا خدا را در آغوش می کشی... امروز ابراهیم تمام وجودش را قربانی کرد و خدا نگذاشت ابراهیم پاک شد ... برگزیده شد... می خواهم تمام افکار پلیدم را قربانی کنم ...خدایا مانع نشو... بگذار...
-
چه خوب که آدمی می میرد
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 22:31
تا ساعت هفتش که خیلی خوب بود دور هم جمع شده بودیم درست مثل آن قدیم ها ... حالا دیگر هر کدام بچه ای داشتیم و سروصدا و هیاهویی به جای آنروزهای خودمان ... تولد دخترک دوساله دوست ۱۳ سال پیش ... صاحبخانه چه شد آن میان کفن جوشن کبیر نوشته اش رابه ما نشان داد نمی دانم اما یکی آن میان اعتراض کرد ... - ای بابا الان وسط مهمونی...
-
فیلمهایی برای بسته های لپ لپ
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 23:34
عارضم خدمت دوستان که این پسرک هر از گاهی (شما بخوانید سه روز یکبار) با عزت و احترام (شما بخوانید کنه ) از ما لپ لپ و سک سک و از این مزخرفات بی ارزش طلب می کند . ماهم که حسااااااااس (شما بخوانید اعصاب خراب) تسلیم میشویم بلکه مغزمان را در آخرین لحظات از انفجارنجات دهیم گواه زنده دوستان زیادی هستند که صابون پسرک ما به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبانماه سال 1389 08:35
پیرو این پست پیرمرد همانطور که درحال و هوای خودش است از پله های برقی با آن ژست بامزه پایین می آید ... دوستم از همان پایین نگاهش می کند - اه حیف شد عکسشو نگرفتم پیرمرد به خودش آمد می پرسد : عکس منو؟ دوستم می خندد : بله - خب اشکالی نداره دوباره میرم ... برمی گرد و از پله ها بالا می رود تا دوباره با پله برقی پایین بیاید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 06:18
روبه رویم نشسته می گویم: بلوتوث میدون کاج به دستت رسید؟ می گوید : برو بابا تو هم ! - چرا؟ خب تا اینجا که راهی نیست می رفتی تماشا ! عمیق نگاهم می کند... چرا اینقدر حرص می خوری ؟ چهره ام پر از انزجار می شود رویم را برمی گردانم تا نبیند می گوید: تا کی می خوای سر این چیزا خودتو ناراحت کنی؟ جوابی نمیدهم ... چند لحظه ای که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 16:35
سکانس اول : میرداماد .حوالی ساعت۳ بعدازظهر . تابستانی که گذاشت . در ماشین نشسته ام پسرک با خیال راحت در پیاده رو بازی می کند نگاهش می کنم تمام مدت ... صدای غرش موتور که می آید می پرم به سمت پسرک ... -آهای آقا اگرهنوزمتوجه نشدی اینجا خیابون نیست باید ازاشتباه دربیارمت -خانوم بچه اتو بگیر... - به خدا خیلی روت زیاده !!!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:22
این فی.لتر شدن چیست که دامن گیر حزب مخالف ما شد؟ کاشف به عمل آمده حزب آزادی خواهان وبلاگی قراراست یک اختشاش ! به راه بیاندازند یا مثلا بم.ب گذاری کنند ؟ برای شخص من فرقی نمی کرد بودن یا نبودنشان اما ... قلبا ناراحت شدیم برای این موضوع بله ... ریی.س جمه.ورمملکتی که دنیارا به اندازه نوک بینی اش می بیند وقتی سخن از قیمت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 آبانماه سال 1389 11:55
سرنگ را که به بازویم فرو می کند سوزش کوتاهی در رگهایم می دود همچون خون آشامی بی رحم می مکد تا توان دارد سرنگ نسبتا بزرگی است ... نگاهش نمی کنم تا زودتر تمام شود ... سرم را برمی گردانم و زبان درازی می کنم برای اوکه از کناردر سرک می کشد و کمرنگ می خندد ...خنده اش عمیقترمی شودوقتی شکلکی درمی آورم که مبادامسول تست متوجه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 23:34
باتشکر از لطف همه دوستان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:30
تکلیف انجام می دیم ... می پرسم آدمها چرا به خارج از شهر میرن ؟ میگه تا از سرو صدا و ترافیک راحت شن دلم می سوزه برات پسرک ... داری زود بزرگ می شی !!! حواترین: 1 - نازگل بازهم پرچمدار شده این روزها بخونیدش 2 - پسرک آبله مرغون گرفته دکتر اجازه داد بره مدرسه...جل الخالق زمان مادوهفته بستری بودیم من ...حواتر از حوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 08:34
عجیب دلتنگ شدم ... پاییز ۸۱ بود و راهرو دانشکده و اصرار دو سمیه ها که اسم بنویس ... خودشون که تازه از عمره دانشجویی بازگشته بودند پاپیچم شدند که برو ... یکماه بودکه ازدواج کرده بودم می دونستم طاقت نخواهد آورد اما دل به دریا زدم ... اینکه اسمم در اومد یا نه بماند... اما اون که باید رضایت می داد نداد ... نه اینکه رضایت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 08:52
از در که تو می آید همه کمی خودشان را جمع و جور می کنند شاید بخاطر رییس بودنش یا بخاطر سابقه اش و یا نه شاید هم بخاطر موی سپیدش ... بهرحال سکوت می کنند ... نگاه پرنخوتش را که روی تک تک ما می اندازد حسی درون مان قلیان می کند... حسی مانند نفرت ! ایرادهای بنی اسرائیلی اش که گویی مارا احمقانی لایق واژه حیف نون فرض کرده...
-
مرتبط با موتلفه وبلاگی
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 07:35
باور نمی کردم جدی باشد اما بود ... حرکتی که از سوی نئو شروع شد را عرض می کنم اینکه چرا شروع شد و از سوی چه کسی مقصودم را به بیراهه می برد جالب بود که شروع شد ! اما بعدها حرکات جالب تری هم دیدیم ... توهین فحاشی یا نه جالب تر از آن کامنت گذاشتن به جای همدیگر !!! تقصیر ما نیست تقصیر آن تکنولوژی بود که بی فرهنگ سازی...