-
دیالوگ های ماندگار!!!
شنبه 28 خردادماه سال 1390 08:36
نشسته بودیم کنار هم ... من و پسرک ... دیشب ... حوالی ساعت ده و نیم... آقای همسر تازه از بیرون آمده بود پسرک اصرار می کرد منچ بازی کنیم . یک چشمم به تلوزیون بود و یک چشمم به بازی که مبادا تاس را طوری بریزم که برنده بشوم و داد و بیداد پسرک نگذارد مختار نامه ببینم ! صحنه جنگ بود مردی از مخالفان زین اسبی برداشته بود و می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 12:15
روز پدر را به پدرانی تبریک می گویم که در نقاشی کودکانشان همیشه خورشید کاملند و روز مرد را به مردانی که از مردانگی تنها نامش را ندارند ! حواترین : خورشید تو نقاشی بچه ها یعنی پدر به همسر خودمم بطور ویژه تبریک می گم چون در قبال چشم پوشی از بعضی معایب کوچیک ، یه فرشته به تمام معناست ... یکی از دوستان قدیمی که حدود یکسال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1390 22:13
اصالت و شعور تنها در مضامین دینی نیست بلکه ریشه عمیقی درتربیت و شعورخانوادگی شخص دارد ! بسیار دیده ام آنانی را که نمازشان ترک نمی شود اما صدای خنده شان از صدها کیلومتری !!! هم جلب توجه می کند ! بسیار دیده ام آنانی را که حجاب کامل دارند اما مسائل دینی را به میل خود تفسیرمی کنند و بسیار خنده دارهم تفسیر می کنند ! بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 22:27
هفته دیگر خبریست ... اینجا اگر قصد داشتید بارونی بشید و ببارید به اون آدرس مراجعه کنید و خیالتون هم راحت ... خیلی راحت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 17:57
گله و شکایتمان تاثیر کرد و تعطیلات یه طرفی رفتیم به هوای غاارکتله خورر رفتیم سمت زنجان عارضم خدمت دوستان عزیز که زنجان را شهری یافتیم بسیار پاکیزه با مغازه هایی که در بدو ورود چشممان را گرفت و آرزو کردیم یک شبه گنج قارونمان را در آن جا بگذاریم و مردمانی که علم غیب داشتند !!! بلی مردمانی که علم غیب داشتند ! مثلا بدون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 17:22
۱۴۰۰سال خواندند و ما را گریاندند به حال دخترسه ساله ای که در صحرای بی آب و علف بر پیکر پدر می گریست و دژخیمان کتکش می زدند ... حال ، اینجا ، تهران سال 1432 هجری قمری ! حواترین : جان به لب شدیم ، تا کی ؟ من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 17:44
اعتراف می کنم مادرم گفت ... اعتراف می کنم مادرم بارها گفت ... اعتراف می کنم مادرم دلسوزانه هم گفت ... اعتراف می کنم گوش نکردم... به حرف مادرم گوش نکردم ... چوبش را هم خوردم... بد هم خوردم ! امروز بهترین دوستم ، دوستی که سابقه دوستی مان 14 سال بود... محکم توی صورت پسرک م کوبید!!! حواترین : مدام صدای سیلی اون لعنتی روی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 23:48
حس بدی دارم وقتی فکر می کنم برای موفق شدن در کارم یا باید مادر بدی باشم یا کلا از قبل مجرد بوده باشم ! من ... حواترازحوا
-
هدیه روزمادرم
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 16:38
پسرک اصرار کرد دقایقی به حیاط برود عجیب بود ...تا به حال اصراری برای تنها رفتن نداشت ! و چند دقیقه بعد . . . بهتر است در اد ا مه مطلب خودتان ملاحظه کنید . . . . پسرکم امروزتمام احساسش را همراه تکه ای از گلهای باغچه هدیه داد !!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 23:52
ازدرآتلیه که تو آمد حواسم رفت به قدبلندش که کاملا در چادرمشکی پوشانده شده بود گذرا صورتش را دیدم .. بی ارایش ... قاب گرفته شده در روسری عربی و تنها چندلحظه بعد .... دختری لاغر اندام ، بی حجاب و با لباسهایی که ... بگذریم ! خودش بود ... همان دختر چادری ... ماندم ، حیرتزده ماندم ! می گفت مادرش اگربفهمد اینجاست روزگارش را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 17:08
خواستم چندجمله زیبا بنویسم اما ... راستش چندان اهل حرفهای عاشقانه نیستم راستش خیلی هم بلد نیستم راستش ... بگذریم ... تولدت مبارک همسفر ... حواترین : هرکی فکر می کنه تولد بی کیک معنا نداره اعلام کنه ، ماکه بخیل نیستیم من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 23:19
* شما ؟ - من همسرشون هستم ... * گروه خونی همسرتون چیه ؟ - یادم نیست ! * خانومتون به داروی خاصی حساسیت ندارن ؟ - اطلاعی ندارم ! * فشارخون قند چربی ؟ - در جریان نیستم ! * ببخشید شما همسرشون هستید یا همسایه بغلی ؟ حواترین : خب ... هیچی ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 18:14
اوضاع بهتر از این نمی شود وقتی که از کل آموزه های دینمان هنوز در رنگ لباس پوشیدن در مانده ایم ... حواترین : آقا من اعتراف می کنم جلفم... خیلی هم جلفم ... چون دوست ندارم لباس مشکی بپوشم اصلا از همین الان جهنم رو دوقبضه سند زدم ... بازم حرفی هست ؟؟؟ من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 20:32
گفتیم چندساعتی دوراز هیاهوی بچه ها دور هم باشیم بهاره دخترش را به مادرش سپرد . نفیسه دختروپسرش را پیش همسرش گذاشت و من هم به عادت تمام پنج شنبه ها که پسرک شب را خانه مادرم می ماند ، فارغ از مادری بودم . گفتیم برویم گوشه ای چندساعتی دورهم باشیم قهوه ای بخوریم و یاد سالهای 76-77 کنیم . آنروزها که زیر نیمکتهامان شمع روشن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 08:35
می گویند پول همه چیز نیست اما من می گویم هست گاهی فقط گاهی همه چیز نیست اما بقیه مواقع هست پسرک دندانش کمی تا قسمتی نابود شد... دنبال دندانپزشک اطفال گشتم که کارش خوب باشد ویزیت 12 هزار تومنی فقط برای معاینه دندانهایش هر عصب.کشی دندان شیری 150 هزار تومن ... و در مقابل چه ؟ خیالم راحت است که پسرک هیچ ترسی از دنداپزشک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 08:40
امروز روز معلم است ... اصولا من از معلم ها دل خوشی ندارم! یعنی نداشتم ... مادرم معلم بود و همیشه خدا حتی تا زمان ازدواجم حسرت این را داشتم که وقتی می آیم خانه بوی غذا پیچیده باشد و من به جای کلید انداختن در بزنم و مادرم دررا باز کند یا اینکه به غیر از دغدغه مشکلات بچه ها کمی هم دغدغه من و ته تغاری را می گرفت ! جایی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 06:07
تمام امروز حرفمان لینک به وبلاگ مژده عزیز است پس بدون هیچ حرف اضافه ای ! اینجا را ببینید ... من ... حواتر از حوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 06:35
دورهم نشسته بودیم و از هر دری حرف می زدیم . من و مادرم در مورد نوه یکی از اقوام صحبت می کردیم که چندان رغبتی به دیدن مهمان ندارد و چندان اهل میهمانی نیست و در این سن و سال همیشه گوشه اتاقش پنهان شده و سرش به بازیهای کامپیوتری گرم است . همان حین برادرم پرسید فلانی کجاست (همسرش) من و مادرم همچنان داشتیم در همین مورد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 08:16
پسرک مصرانه می خواست هرچه سریعتر آبمیوه پاکتی اش را برایش از یخچال پیدا کنم ... میهمان داشتیم و سرم به مهمان داری گرم بود ...اگر درست به خاطرداشته باشم مشغول ریختن چای بودم . پسرک کوتاه نیامد،نق زد ،غر زد تا عاقبت ناچارشدم کارم را نیمه کاره رها کنم تا آرام شود . با عجله دنبال آبمیوه اش یخچال را زیرورو کردم که ناگهان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 12:10
چندشب پیش نیمه شب از صدا پچ پچ آقای همسر و پسرک بیدارشدم هنوز چشمهایم نیمه بسته بود که احساس کردم خورشید مستقیم به چشمهایم می تابد و این در حالی بود که عقربه های ساعت حول و حوش 4:30 بامداد می چرخید !!! هوش و حواسم که سرجایش آمد تازه متوجه شدم نور چراغ خواب به طرز حیرت آوری بیشتر از حد معمول شده ... بنابراین مثل فنر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 08:18
می گفت نور soft box حالت عرفانی و بهشتی داره واگربه تنهایی و از زوایای خاصی تنظیم بشه می تونه به سوژه حالت فرشته وار بده ! من اما با خودم فکر می کردم هیچ نوری حتی فلاش با قدرت300 ژول هم نمی تواند کسی را تبدیل به فرشته کند اگر طرف ذاتش رانداشته باشد ! حواترین : ۱ - هی ...هی... یادش بخیر هااله نورر و اینا !!! یه چی تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 07:30
نشسته بود و از خاطراتش می گفت خاطراتی که شاید مربوط به چهل و چند سال پیش بود ! شاید که نه حتما ... از زخم زبان خواهر شوهر و تهمت و حرفهای نابه جای اوکه می گفت آه می کشید . دردمندانه هم آه می کشید !!! آخر حرفهایش هم رویش را به مادرم کرد و گفت : دیدی خواهرشوهرم چطوری مرد؟ با چه زجری؟ مادرم آرام گفت : بله ... دنیا همینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 10:28
می گویند روزی پادشاهی خوابگزار مخصوصش را خواست وقتی خوابگزار به خدمت پادشاه رسید ، پادشاه پریشان خوابی را برایش تعریف کرد و خواستار تعبیر آن شد . خوابگزارهم بی درنگ چنین گفت که بلی جناب پادشاه همه اقوام شما زودترازشما خواهند مرد . پادشاه هم در کمال قدرت و صلابت دستور قتل این مفلوک را می دهد چون پادشاه است و اگر به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 06:02
جدایی نادر از سیمین را دیدیم ... یک تصمیم جدی هم گرفتیم تصمیم گرفتیم وقتی همه می گویند یک فیلمی خوب است ما تندی بدو بدو نرویم سینما چون ممکن است نظر ما با نظر خیلی ها متفاوت باشد ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 10:54
یکی از زمانه می نالد دیگری از زلزله و سونامی یکی دیگراز بخت سیاه یکی می گوید خدایا کجایی ؟ این چه روزگاریست؟ خوابی؟ و آن دیگری می گوید خدا نیست ... که اگر بود زندگی مااین نبود ! و سالها قبل یکی گفت خدا مرده ! لابد منظورش این بود که خدا نیست بروید هر غلطی دلتان خواست بکنید من اما آهسته می گویم وقتی همه خوابیم ! من ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 08:10
نوروز هم تمام شد نوروز امسال برخلاف سالهای گذشته چندان به دیدوبازدید نگذشت درروزهای آغازین سال نوبسیاراتفاقی وبا پی گیری مستمرمن(شما بخوانید جیغ و داد) عازم شهر زیبای یزد شدیم ... نگین زیبایی در دل کویر ! بین راه تهران تا یزد دو شب در دوشهر مختلف اقامت داشتیم ااردستان و ناایین ... نمی دانم شما تا چه حد به نشانه های...
-
عیدانه
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 20:59
خواستیم از قافله عقب نمانیم ... سال نو مبارک ... خانه مان تمیز است سبزی پلو ماهی مان جلز ولز می کند هفت سین مان را چیده ایم فقط یک عمو نوروز کم داریم که بیاید مثلا !!! حواترین : رفتیم خودمان سرخوش سرخوش برای خودمان عیدی خریدیم خواستیم روی پای خودمان بایستیم خب ! من ... حواترازحوا
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 04:54
می گفت من به همه تو عروسی گفتم تومریض بودی نیومدی گفتم اما منکه زنگ زدم گفتم پسرک تب داره نمی تونم بیام گفت بهرحال من به همه گفتم تو سردرد داری برای همین نیومدی !!! حواترین: قرار عکسلاگ سرجاشه عزیزان اعلام آمادگی کنن آدرس بدم خدمتشون من ...حواتراز حوا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 02:35
هوا هم مثل ماگیج شد ! برف آمد باران آمد زمستان شد بهار شد تابستان شد ... عجب آشفته بازاری ! حواترین : دیروز عصر عکسهایمان را ارائه کردیم برعکس همیشه به خیروخوبی گذشت اما جالب قضیه یکی از عکس هایمان بود که ناغافل از روی دیوار محوشدوکسی هم آنرا ندید ! شاهد باشید ما نخواستیم دچار توهم خودعکاس بینی بشویم ها ! عکسمان که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 23:29
من آن عروسکم که دختربچه ای با موهای دم موشی و پیراهن چین دارش روزی ناگهان مرا گوشه خیابان فراموش کرد سالهاست نشسته ام به انتظار دخترک اما گویی او هنوز مرا به یاد نیاورده ! حواترین : خیلی خسته ام ... همین ! آره منم کم میارم ... عیبی داره؟ من...حواترازحوا